گنجور

شمارهٔ ۶۲۰

دشمن هوشی به رویت چشم تر نتوان گشود
آفت نظاره ای سویت نظر نتوان گشود
تا سپردم دل به نومیدی چها دیدم مپرس
کو دری کز فیض آه بی اثر نتوان گشود
ذوق راحت را به درگاه محبت بار نیست
دست خدمت بر میان داری کمر نتوان گشود
گریه تا کردم به کارم عقده دیگر فتاد
چون گره در رشته ای گردید تر نتوان گشود
بسکه در اظهار شوق طره ات پیچیده ام
نامه ام از بال مرغ نامه بر نتوان گشود
هرزه گردم چشم سرگردانی از من روشن است
بیدلم یک عقده از کار سفر نتوان گشود
دل ز چاک سینه وصل او تمنا کرد و سوخت
خس چه می داند به روی شعله در نتوان گشود
رسم و آیین گرفتاری ندانم چون اسیر
اینقدر دانم که در دام تو پر نتوان گشود

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دشمن هوشی به رویت چشم تر نتوان گشود
آفت نظاره ای سویت نظر نتوان گشود
هوش مصنوعی: دشمن با هوش نمی‌تواند به چشمان پر از احساس تو نگاه کند و نمی‌تواند به سویی که تو هستی نظر بیفکند.
تا سپردم دل به نومیدی چها دیدم مپرس
کو دری کز فیض آه بی اثر نتوان گشود
هوش مصنوعی: زمانی که دل را به ناامیدی سپردم، تجربیات تلخی را پشت سر گذاشتم. نیازی به پرسش نیست، زیرا دری را که به خاطر ناله‌هایم بسته شده است، نمی‌توان باز کرد و از نعمت‌های آن بهره‌مند شد.
ذوق راحت را به درگاه محبت بار نیست
دست خدمت بر میان داری کمر نتوان گشود
هوش مصنوعی: لذت واقعی در عشق و محبت به آسانی به دست نمی‌آید. اگر می‌خواهی به دوستانت کمک کنی، باید بدانید که نمی‌توانی این کار را با بی‌توجهی انجام دهی.
گریه تا کردم به کارم عقده دیگر فتاد
چون گره در رشته ای گردید تر نتوان گشود
هوش مصنوعی: وقتی که به گریه افتادم، احساس کردم مشکلات جدیدی برایم به وجود آمد. مثل اینکه گرهی در یک بند افتاده باشد و باز کردنش دشوار باشد.
بسکه در اظهار شوق طره ات پیچیده ام
نامه ام از بال مرغ نامه بر نتوان گشود
هوش مصنوعی: به خاطر اندازه‌ی شوق و علاقه‌ام به موهای تو، توانسته‌ام نامه‌ام را به شکلی درآورم که حتی مرغ نامه‌رسان هم نتواند آن را باز کند.
هرزه گردم چشم سرگردانی از من روشن است
بیدلم یک عقده از کار سفر نتوان گشود
هوش مصنوعی: من در دنیای بی‌هدفی سرگردانم و روشنایی چشمم نشانگر حال ناآرام و بی‌قراری‌ام است. در حالی که قلبم شکسته است و نمی‌توانم گره‌ای از مشکلات سفر خود باز کنم.
دل ز چاک سینه وصل او تمنا کرد و سوخت
خس چه می داند به روی شعله در نتوان گشود
هوش مصنوعی: دل از درد فراق معشوق می‌سوزد و آرزو دارد که به وصال او برسد. اما خس، که در اینجا به معنای کسی است که نمی‌تواند احساسات عمیق را درک کند، نمی‌داند که چگونه می‌توان در برابر آتش عشق ایستاد و با آن مقابله کرد.
رسم و آیین گرفتاری ندانم چون اسیر
اینقدر دانم که در دام تو پر نتوان گشود
هوش مصنوعی: من نمی‌دانم که چه آداب و روالی برای گرفتار شدن وجود دارد، اما می‌دانم که به قدری در چنگال تو اسیرم که نمی‌توانم از این دام رها شوم.