شمارهٔ ۶۱۲
از جان که می شنید اگر حرف غم نبود
از دل چه می کشید کسی گر ستم نبود
شرمنده تغافل و ناز و کرشمه ایم
چشم تو آنچه در حق ما کرد کم نبود
تقریب شکوه ای چو فراق تو داشتیم
ممنون خامه ام که شکایت رقم نبود
ای توبه خون خوری که کدوی شراب ما
خاکش ز خون ساغر جمشید کم نبود
مرهم طراوت گل باغ جراحت است
بی خنده شکفتگی امید غم نبود
ته جرعه بهار بود زحمت خزان
شادی اگر نبود نشان الم نبود
از سر نمود قطع بیابان غم اسیر
این سرزمین قلمرو نقش قدم نبود
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
از جان که می شنید اگر حرف غم نبود
از دل چه می کشید کسی گر ستم نبود
هوش مصنوعی: اگر حرفی از غم و اندوه در میان نبود، از دل چه آلام و دردهایی کشیده میشد؟ اگر ظلم و ستمی وجود نداشت، کسی چه رنجی را تحمل میکرد؟
شرمنده تغافل و ناز و کرشمه ایم
چشم تو آنچه در حق ما کرد کم نبود
هوش مصنوعی: چشم تو به خاطر بیتوجهی و زیباییات ما را شرمنده کرده و کارهایی که در حق ما انجام دادهای، کم نبوده است.
تقریب شکوه ای چو فراق تو داشتیم
ممنون خامه ام که شکایت رقم نبود
هوش مصنوعی: ما از دوری تو احساس شکوه و عظمت میکردیم و از قلم خود سپاسگزارم که نتوانستیم شکایت کنیم یا آن را به زبان بیاوریم.
ای توبه خون خوری که کدوی شراب ما
خاکش ز خون ساغر جمشید کم نبود
هوش مصنوعی: ای توبه که همچون طعمهای برای ماست، کدوی شراب ما به اندازهی خون ساغر جمشید کم نیست.
مرهم طراوت گل باغ جراحت است
بی خنده شکفتگی امید غم نبود
هوش مصنوعی: مرهمی که بر زخمها میزنیم، زیبایی و تازگی گل است. در غیاب خنده و شادابی امید، غم همیشه وجود دارد.
ته جرعه بهار بود زحمت خزان
شادی اگر نبود نشان الم نبود
هوش مصنوعی: بهار، همچون جرعهای شیرین است که از زحمتهای خزان به دست آمده است و اگر شادی وجود نداشت، نشانی از درد و رنج نیز به چشم نمیخورد.
از سر نمود قطع بیابان غم اسیر
این سرزمین قلمرو نقش قدم نبود
هوش مصنوعی: از ابتدا، غم و اندوه مرا رها نکرد و من در این سرزمین، به نقش و نشانههایی از گذشته خود گرفتار شدهام.