گنجور

شمارهٔ ۶۱

داده ای ذوق شراب بی خمار آیینه را
کرده ای خوش جام سرشاری به کار آیینه را
خوش بساطی بر سر بازار دل وا کرده ای
کرده ای شرمنده نقش و نگار آیینه را
دل نباشد یاد او در دیده بیدار هست
شمع خلوت می کنم شبهای تار آیینه را
چون نگیرد اشکم از گلبرک حیرانی گلاب
تا گداز دل بود زان چهره کار آیینه را
نو خطان گاهی چراغی نذر شوخی لازم است
کرده ایم از دل نظر گاه بهار آیینه را
شوخی مژگانت آخر دستبردی می کند
سر به صحرا می دهد دیوانه وار آیینه را
شبنم (از) خورشید در آغوش گل کی جان برد
پر مکن از تاب شوخی بیقرار آیینه را
شوخی مژگان پر کارت مگر دام پری است
گردش چشم تو می سازد شکار آیینه را
بود خورشید مرا از بستر گل خوابگاه
صبحدم دیدم چو شبنم بی‌قرار آیینه را
با دل بی‌طاقت ما تا چه بردارد اسیر
آن خط و خالی که می‌سازد غبار آیینه را

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

داده ای ذوق شراب بی خمار آیینه را
کرده ای خوش جام سرشاری به کار آیینه را
هوش مصنوعی: تو شوق و لذتی به آیینه داده‌ای که مانند یک جام پر، زیبایی‌اش را به خوبی نشان می‌دهد.
خوش بساطی بر سر بازار دل وا کرده ای
کرده ای شرمنده نقش و نگار آیینه را
هوش مصنوعی: در بازار دل، با زیبایی و زرق و برق خود، دلی را شاد کرده‌ای، اما در عین حال باعث شده‌ای که نقش و نگار آینه از حضور تو خجالت‌زده شود.
دل نباشد یاد او در دیده بیدار هست
شمع خلوت می کنم شبهای تار آیینه را
هوش مصنوعی: دل وقتی در یاد او نباشد، در وجود بیدار زنده است. در شب‌های تاریک، شمعی روشن می‌کنم و به خلوت می‌نشینم تا به آینه نگاه کنم.
چون نگیرد اشکم از گلبرک حیرانی گلاب
تا گداز دل بود زان چهره کار آیینه را
هوش مصنوعی: وقتی اشک من از زیبایی گلبرگ گلاب جاری نشود، تا زمانی که دل من به خاطر آن چهره ذوب نشود، آیینه کارکرد خود را نخواهد داشت.
نو خطان گاهی چراغی نذر شوخی لازم است
کرده ایم از دل نظر گاه بهار آیینه را
هوش مصنوعی: گاهی لازم است برای شوخی و خوشی، نوری که از دل بر می‌خیزد را نذر کنیم و در زمان بهار، به آینه نگاه کنیم.
شوخی مژگانت آخر دستبردی می کند
سر به صحرا می دهد دیوانه وار آیینه را
هوش مصنوعی: عشق و جذابیت چشمان تو به حدی است که ممکن است روزی دلم را به خطر بیندازد و مرا به دیوانگی برساند، تا جایی که دلم بخواهد به سوی آزادی و بی‌خیالی بروم.
شبنم (از) خورشید در آغوش گل کی جان برد
پر مکن از تاب شوخی بیقرار آیینه را
هوش مصنوعی: در اینجا گفته می‌شود که شبنم، مانند نوری از خورشید، در آغوش گل قرار دارد و نمی‌تواند از آن جدا شود. همچنین اشاره‌ای به حساسیت و نازک‌طبعی آیینه شده است که به خاطر شوخی و بازیگوشی، ممکن است بی‌قرار و آسیب‌پذیر باشد. به همین دلیل، به خواننده هشدار داده می‌شود که نباید تاب و تحمل این وضعیت را از او بگیرد.
شوخی مژگان پر کارت مگر دام پری است
گردش چشم تو می سازد شکار آیینه را
هوش مصنوعی: مژگان تو شاید فقط شوخی باشد، اما زیبایی چشمانت مانند دام‌هایی است که شکارچی را به سمت خود می‌کشاند و آیینه را تحت تأثیر قرار می‌دهد.
بود خورشید مرا از بستر گل خوابگاه
صبحدم دیدم چو شبنم بی‌قرار آیینه را
هوش مصنوعی: خورشید مرا از بستر گل بیدار کرد و در آغاز صبح دیدم که مانند شبنم بی‌تاب، به آینه نگاه می‌کنم.
با دل بی‌طاقت ما تا چه بردارد اسیر
آن خط و خالی که می‌سازد غبار آیینه را
هوش مصنوعی: دل ما طاقتِ دوری و بی‌قراری ندارد و نمی‌داند که این خط و خالی که بر اثر غبار روی آیینه به وجود آمده، چه تأثیری بر آن خواهد گذاشت.