شمارهٔ ۴۸
گل گل شکفتی از می و افروختی مرا
افروختی ز باده چها سوختی مرا
نه مست و نه خمار نه هجران و نه وصال
حیرت گدازدم که چرا سوختی مرا
باج ظرافت از همه گلرخان بگیر
آتش زدی چمن چمن افروختی مرا
هم جبهه بهارم و هم سجده خزان
این شیوه ها برای چه آموختی مرا
داد از ستم ظریفی بیداد داد داد!
آتش به دیگری زدی و سوختی مرا
من سینه صاف و چرخ ستمگر کجا برم
این ناله ها که در جگر اندوختی مرا
غیری نبود غیر من و تو به جان تو
در مکتبی که درس دل آموختی مرا
درآتش ار گداخته گردم به یاد تو
باور مکن هنوز که واسوختی مرا
از خجلت شکایت و شکرش کجا روم
پیدا نه حاصلی که تو اندوختی مرا
آتش سلم خرند ز خاکسترم هنوز
از شوخیی که روز ازل سوختی مرا
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
گل گل شکفتی از می و افروختی مرا
افروختی ز باده چها سوختی مرا
هوش مصنوعی: گل، تو با زیباییات مرا شگفتزده کردی و عشق و شوری در وجودم افکندی. از باده و شادی که به من بخشیدی، آتش عشقی در جانم افروختی.
نه مست و نه خمار نه هجران و نه وصال
حیرت گدازدم که چرا سوختی مرا
هوش مصنوعی: نه در حالت مستی هستم و نه در حالت اثر الکل، نه در جدایی هستم و نه در بودنت. در حیرتم که چرا عشق تو مرا سوزاند و به خودم سوختم.
باج ظرافت از همه گلرخان بگیر
آتش زدی چمن چمن افروختی مرا
هوش مصنوعی: از تمام زیباییها و دلرباییهای گلها بهرهبرداری کن، چرا که تو با جذابیت خود، دل و جان مرا به آتش کشیدی و به هر گوشهای از دلم شعلهای انداختی.
هم جبهه بهارم و هم سجده خزان
این شیوه ها برای چه آموختی مرا
هوش مصنوعی: من هم حال و هوای بهاری دارم و هم در حال سجده به فصل خزان هستم. تو این همه روش و شیوه را برای چه به من یاد دادی؟
داد از ستم ظریفی بیداد داد داد!
آتش به دیگری زدی و سوختی مرا
هوش مصنوعی: شکایت از ظلمی که سنگین و مکارانه بود، سر میزنم! تو به دیگری آسیب زدی و من سوختم.
من سینه صاف و چرخ ستمگر کجا برم
این ناله ها که در جگر اندوختی مرا
هوش مصنوعی: من کجا بروم با این درد و فریادهایی که در دل دارم، در حالی که سینهام بینقص و گناهکاران همیشه در حال ظلم و ستماند.
غیری نبود غیر من و تو به جان تو
در مکتبی که درس دل آموختی مرا
هوش مصنوعی: در این دنیا کسی جز من و تو وجود ندارد و من برای تو جانم را فدای این آموزهای میکنم که در این کلاس یاد گرفتی.
درآتش ار گداخته گردم به یاد تو
باور مکن هنوز که واسوختی مرا
هوش مصنوعی: اگرچه در آتش بسوزم و برای تو دچار درد و رنج شوم، اما باور نکن که این آتش من را از عشق تو سوزانده است.
از خجلت شکایت و شکرش کجا روم
پیدا نه حاصلی که تو اندوختی مرا
هوش مصنوعی: از شرم و ناآرامی نمیدانم کجا بروم، چون چیزی که تو برای من ذخیره کردهای، برایم مفید نیست.
آتش سلم خرند ز خاکسترم هنوز
از شوخیی که روز ازل سوختی مرا
هوش مصنوعی: هنوز هم شعلههای آتش درون من از خاکسترهای قبل به سر میزنند، بر اثر آن بازی که در آغاز آفرینش باعث سوزاندن من شد.