گنجور

شمارهٔ ۴۶

چو شمع سوختگی تر کند دماغ مرا
نگاه گرم دهد روشنی چراغ مرا
بهار تشنه خونم شود اگر داند
که آب تیغ تو سرسبز کرده باغ مرا
به عزم کوی تو آواره چمن شده ام
ز بوی گل نکند تا کسی سراغ مرا
به کار سوختنم شعله چون کند تقصیر
نخوانده است مگر سرنوشت داغ مرا
سرم اسیر زسودای ساقیی گرم است
که از شکستن دل پرکند ایاغ مرا

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.