شمارهٔ ۴۵
شد ذوق خاکساری اول هوس مرا
بیرون کشید جذبه دام از قفس مرا
ساقی ز ابر شیشه خرابم بهار کو
تا جام می شود ثمر پیشرس مرا
پرواز می کنم که گرفتار گشته ام
بال گشاده است شکار قفس مرا
عمری به خون تپیدم و کس باخبر نشد
از بسکه سوخت در تپش دل نفس مرا
بیجا اسیر رنجه شدی در سفارشم
کی عشق می گذاشت به امید کس مرا
گر نمی داشت غمش تنگ در آغوش مرا
زود می داد به طوفان جنون جوش مرا
گر دراین باغ ادب را ثمری خواهد بود
می رساند به نوایی لب خاموش مرا
گاه مستم ز می حیرت و گه مخمورم
در نظر می کند از بسکه فراموش مرا
آب و رنگ چمنش سایه پرواز من است
حیف نشناخته آن سرو قباپوش مرا
از خیال نگهت باغ و بهاری شده ام
برده هر لحظه به رنگ دگر از هوش مرا
سخن عشقم و افسانه دردم نام است
جای رحم است برآن کس که کند گوش مرا
می شوم آب که آرم به زبان نامش اسیر
داده تعلیم حیا آن لب خاموش مرا
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
شد ذوق خاکساری اول هوس مرا
بیرون کشید جذبه دام از قفس مرا
هوش مصنوعی: احساس تواضع و فروتنی من باعث شد که آرزو و اشتیاقی در من به وجود بیاید و مرا از قید و بندهای محدود کنندهام آزاد کند.
ساقی ز ابر شیشه خرابم بهار کو
تا جام می شود ثمر پیشرس مرا
هوش مصنوعی: بیا ای ساقی، از ابرها (که نماد غم و اندوه است) به من بگو کجاست بهار که شیشهی خراب و شکستهام را پر کند، تا می و خوشیام مثمر ثمر شود و آیندهام را روشن کند.
پرواز می کنم که گرفتار گشته ام
بال گشاده است شکار قفس مرا
هوش مصنوعی: من در تلاش برای آزادی و رهایی هستم، اما در دام گرفتار شدهام. در حالی که بالهای من باز است، اما قفس من در انتظار من است.
عمری به خون تپیدم و کس باخبر نشد
از بسکه سوخت در تپش دل نفس مرا
هوش مصنوعی: سالها در رنج و عذاب بودهام و هیچکس از حال من خبر نداشته است، زیرا آنقدر قلبم سوخته که نفسام به زحمت در میآید.
بیجا اسیر رنجه شدی در سفارشم
کی عشق می گذاشت به امید کس مرا
هوش مصنوعی: به طور نامعقولی زحمت کشیدی و خود را گرفتار کردهای، در حالی که عشق هیچ زمانی به خاطر کسی در آرزوی من نمیماند.
گر نمی داشت غمش تنگ در آغوش مرا
زود می داد به طوفان جنون جوش مرا
هوش مصنوعی: اگر غم او در آغوشم نمیبود، به زودی طوفان جنونم را رها میکرد.
گر دراین باغ ادب را ثمری خواهد بود
می رساند به نوایی لب خاموش مرا
هوش مصنوعی: اگر در این باغ ادب ثمری وجود داشته باشد، آن را به صدای لب خاموش من میرساند.
گاه مستم ز می حیرت و گه مخمورم
در نظر می کند از بسکه فراموش مرا
هوش مصنوعی: گاهی به حدی از نوشیدنی سرمست میشوم که در حیرت به سر میبرم و گاهی دیگر آنچنان مست هستم که فراموش میکنم کسی در نظرم هست.
آب و رنگ چمنش سایه پرواز من است
حیف نشناخته آن سرو قباپوش مرا
هوش مصنوعی: آب و رنگ چمن، نمایانگر پرواز آزاد من هستند، اما افسوس که آن سرو خوشپوش، مرا نشناخته است.
از خیال نگهت باغ و بهاری شده ام
برده هر لحظه به رنگ دگر از هوش مرا
هوش مصنوعی: از فکر زیبایی تو، مانند یک باغ پر از بهار شدم و هر لحظه به رنگ و حالتی تازه دچار شدم و از خود بیخود شدم.
سخن عشقم و افسانه دردم نام است
جای رحم است برآن کس که کند گوش مرا
هوش مصنوعی: این بیت بیان میکند که صحبتها و احساسات عاشقانهام به نوعی افسانه و داستان درد من تبدیل شدهاند. آن کس که به حرفهای من گوش میدهد، سزاوار ترحم و دلسوزی است.
می شوم آب که آرم به زبان نامش اسیر
داده تعلیم حیا آن لب خاموش مرا
هوش مصنوعی: من مانند آب میشوم تا نام او را بر زبان بیاورم، اما به خاطر آموزهی حیا، آن لب خاموش من را اسیر کرده است.