گنجور

شمارهٔ ۴۴

گر به دام افتد هوای گلستان در سر مرا
آتش پرواز گردد یاد بال و پر مرا
آهن شمشیر من در صلب خارا برق بود
سوخت خون ساده لوحی در رگ جوهر مرا
صیقل آیینه ام در سنگ خارا می نمود
از برای دیدن خود داشت روشنگر مرا
آسمان با گوهر من آبرویی دیده بود
ساخت چون اخگر نهان در بحر خاکستر مرا
شرطه شوقم را دلیل راه ساحل می کند
گر در این دریا نباشد آرزو لنگر مرا
می کند خاکستر خاکسترم پروانگی
کی تواند شمع وا کردن به تیغ از سرمرا
سبزه دود دل خویشم شرارم شبنم است
ریشه در آب است از سرچشمه اخگر مرا
داده شوقم سر به صحرایی که می باید کشید
منت ریگ روان از شوخی اخگر مرا
وحشت آخر مشت خاکم را غباری می کند
دل دویدن می دهد دامان پرگوهر مرا
جان خاری را به چشم دل تماشا می کند
هرکه در کوی تو می داند ز خود کمتر مرا
فارغ از رنج خمار جام افلاکم اسیر
تشنه‌لب کی می‌گذارد ساقی کوثر مرا

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

گر به دام افتد هوای گلستان در سر مرا
آتش پرواز گردد یاد بال و پر مرا
هوش مصنوعی: اگر خیال گلستان به ذهنم خطور کند، احساس آرامش و آزادی پرواز را می‌خواهم که در وجودم شعله‌ور می‌شود.
آهن شمشیر من در صلب خارا برق بود
سوخت خون ساده لوحی در رگ جوهر مرا
هوش مصنوعی: آهن شمشیر من از سنگ سخت براق و درخشان بود، اما خون سادگی و بی‌خبری در رگ‌های من باعث شدت و سرعت آن را می‌سوزاند.
صیقل آیینه ام در سنگ خارا می نمود
از برای دیدن خود داشت روشنگر مرا
هوش مصنوعی: آیینه‌ام به کمک سنگ سخت، تصویر خود را نمایش می‌داد تا بتوانم خودم را بهتر ببینم و روشنایی‌ام را درک کنم.
آسمان با گوهر من آبرویی دیده بود
ساخت چون اخگر نهان در بحر خاکستر مرا
هوش مصنوعی: آسمان به خاطر وجود من، زیبایی و اعتبار خاصی پیدا کرده بود، مانند جرقه‌ای پنهان در اعماق خاکستر.
شرطه شوقم را دلیل راه ساحل می کند
گر در این دریا نباشد آرزو لنگر مرا
هوش مصنوعی: شوق و اشتیاق من، مرا به سمت ساحل هدایت می‌کند، اما اگر در این دریا آرزویی نداشته باشم، لنگر و ثباتم ناپدید می‌شود.
می کند خاکستر خاکسترم پروانگی
کی تواند شمع وا کردن به تیغ از سرمرا
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه خاکستر من باشد، پروانه‌ که می‌تواند نظر بیفکند، چطور شمع می‌تواند با تیغ از سر من جدا شود؟
سبزه دود دل خویشم شرارم شبنم است
ریشه در آب است از سرچشمه اخگر مرا
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر به توصیف درون خود می‌پردازد و نشان می‌دهد که در عین حال که زنده و سرزنده است، همچنان دچار دلتنگی و آتش درونی نیز هست. سبزه و شبنم به زندگی و تازگی اشاره دارند، در حالی که ریشه در آب به عمق و اصل وجود او مربوط می‌شود و نشان می‌دهد که حالتی از شورش درونی و التهاب نیز دارد که از منابع عمیق زندگی‌اش نشأت می‌گیرد.
داده شوقم سر به صحرایی که می باید کشید
منت ریگ روان از شوخی اخگر مرا
هوش مصنوعی: شوق و اشتیاق من به بیابانی رسیده که باید در آن سفر کنم، اما باید منتظر بمانم تا به من شوخی و بازی‌ای از طرف آتش بسوزد.
وحشت آخر مشت خاکم را غباری می کند
دل دویدن می دهد دامان پرگوهر مرا
هوش مصنوعی: ترس و نگرانی در آخرین لحظات، خاک من را به غباری تبدیل می‌کند و باعث می‌شود که دل، شتابی برای دویدن به سوی دامن پر از گوهر من پیدا کند.
جان خاری را به چشم دل تماشا می کند
هرکه در کوی تو می داند ز خود کمتر مرا
هوش مصنوعی: هر کسی که در کوی تو باشد و به حال تو آگاه باشد، می‌تواند به خوبی درک کند که من چه اندازه از خودم فروتن‌تر هستم و با نگاه دلش، حتی آسیب‌ها و رنج‌های درونم را می‌بیند.
فارغ از رنج خمار جام افلاکم اسیر
تشنه‌لب کی می‌گذارد ساقی کوثر مرا
هوش مصنوعی: به دور از مشکلات و دردهای ناشی از مستی، من در دنیای خیال و افکار خوشی غرق شده‌ام، اما هنوز انتظار دارم که ساقی، آب حیات و شفا بخش را به من بدهد تا از تشنگی رهایی یابم.