گنجور

شمارهٔ ۴۳

عشق ساغر داده شوق تشنه دیدار مرا
خواب آسایش نبیند چشم بیدار مرا
هر نفس از ساغر اشکم بهاری تر دماغ
خوی او برخود شگون دانسته آزار مرا
بی محبت سازی از مطرب جدا افتاده ام
ناله ای هردم پریشان می کند تار مرا
هرکف خاکسترم رنگ بهار دیگر است
بوی گل آتش به دامن می زند خار مرا
چون شرر در پرنیان شعله خوابم می برد
دیده گلشن ندارد بخت بیدار مرا
حاصلم را باغبان پیش از دمیدن دیده بود
سبزکرد از سایه مژگان غم خار مرا
از گره خالی مبادا رشته کارم اسیر
تا دگر از سبحه نشناسند زنار مرا

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

عشق ساغر داده شوق تشنه دیدار مرا
خواب آسایش نبیند چشم بیدار مرا
هوش مصنوعی: عشق به من شوق دیدار را داده و من به شدت تشنه‌ام. چشمانم هرگز آرامش نخواهند دید و خواب راحتی ندارند.
هر نفس از ساغر اشکم بهاری تر دماغ
خوی او برخود شگون دانسته آزار مرا
هوش مصنوعی: هر نفس که از چشمم اشک میریزد، بهاری‌تر از آنچه هست، می‌تراود. او (محبوب) بر خود خوشحال است و آزار من را به فال نیک گرفته است.
بی محبت سازی از مطرب جدا افتاده ام
ناله ای هردم پریشان می کند تار مرا
هوش مصنوعی: بدون عشق و محبت، از ساز و نوازندگی جدا شده‌ام و هر لحظه، صدایی پریشان در وجودم طنین‌انداز می‌شود.
هرکف خاکسترم رنگ بهار دیگر است
بوی گل آتش به دامن می زند خار مرا
هوش مصنوعی: هر دانه خاکستری که از من باقی مانده، نشانه‌ای از زندگی و بهار جدیدی است، و بوی گل، آتش عشق و احساسات من را شعله‌ور می‌کند و زخم‌ها و خراش‌های قلبم را می‌سوزاند.
چون شرر در پرنیان شعله خوابم می برد
دیده گلشن ندارد بخت بیدار مرا
هوش مصنوعی: حالش به گونه‌ای است که مثل شعله‌ای در پارچه نرم، خوابش می‌برد و نمی‌تواند حواسش را جمع کند. او در جایی نیست که بتواند بیدار و هوشیار باشد، چون شانس و نعمتش مانند یک باغ زیبا نیست.
حاصلم را باغبان پیش از دمیدن دیده بود
سبزکرد از سایه مژگان غم خار مرا
هوش مصنوعی: محصول من را باغبان قبل از طلوع خورشید سرسبز کرده بود، زیرا سایه مژگان غم، خارهای زندگی‌ام را تحت تأثیر قرار داده است.
از گره خالی مبادا رشته کارم اسیر
تا دگر از سبحه نشناسند زنار مرا
هوش مصنوعی: نگذار که مسائل و مشکلات زندگی، کار من را به بند بکشد، تا دیگران نتوانند به راحتی من را با نشانه‌های ظاهری‌ام بشناسند.