شمارهٔ ۳۴
ز بسکه گردش چشم تو دیده مست مرا
ز دل ربوده به غیر از تو هر چه هست مرا
ز خاکساری خود در طلسم آرامم
نمی رسد چو غبار آفت شکست مرا
عبث چه منت دریوزه بهار کشم
که خون آبله گل می کند به دست مرا
نمی شناسمت ای فتنه جو نمی دانم
کجا شناخته آن چشم می پرست مرا
اسیر داد دل هرزه گرد می دادم
جنون به حلقه زنجیر فکر بست مرا
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ز بسکه گردش چشم تو دیده مست مرا
ز دل ربوده به غیر از تو هر چه هست مرا
هوش مصنوعی: چشمان تو به قدری زیباست که مرا از خود بیخود کرده و همه چیز دیگری که وجود دارد برایم بیمعناست و فقط تو برایم اهمیت داری.
ز خاکساری خود در طلسم آرامم
نمی رسد چو غبار آفت شکست مرا
هوش مصنوعی: از فروتنی و عجز خود نمیتوانم به آرامش دست یابم، مثل غباری که در برابر آفتاب از هم میپاشد و مرا شکست میدهد.
عبث چه منت دریوزه بهار کشم
که خون آبله گل می کند به دست مرا
هوش مصنوعی: چرا باید بیهوده از بهار چیزی بخواهم، وقتی که زخمهای گلی که در دستم دارم، خود به خود مرا آزار میدهد؟
نمی شناسمت ای فتنه جو نمی دانم
کجا شناخته آن چشم می پرست مرا
هوش مصنوعی: ای فتنهگر، تو را نمیشناسم و نمیدانم آن چشمی که مرا به پرستش خود کشانده، در کجا شناخته شده است.
اسیر داد دل هرزه گرد می دادم
جنون به حلقه زنجیر فکر بست مرا
هوش مصنوعی: من به خاطر عشق و دل باختهام، مانند زندانی، در حال گردش و سرگردانی بودم و دیوانهوار در بند افکاری بودم که مرا در خود محصور کرده بود.