گنجور

شمارهٔ ۳۳

سرمه حیرتش اکسیر نگاه است مرا
سایه گل به نظر چشم سیاه است مرا
بسکه گشتم به چمن محو خرام تو چو آب
سبزه هر لب جو طرف کلاه است مرا
دارم از همت داغ تو جهان زیر نگین
سرمه سوختگی گرد سپاه است مرا
تربیت یافته دود دلم همچو شرار
گلستان جلوه این ابرسیاه است مرا
دل بدآموز شکایت شده بیهوده اسیر
هیچ کس نیست که پرسد چه گناه است مرا

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

سرمه حیرتش اکسیر نگاه است مرا
سایه گل به نظر چشم سیاه است مرا
هوش مصنوعی: نگاه عمیق و شگفت‌انگیز من مانند سرمه‌ای است که تأثیر زیادی بر وجودم دارد، و سایه گل برای من به مانند چشمان سیاه زیبایی می‌نماید.
بسکه گشتم به چمن محو خرام تو چو آب
سبزه هر لب جو طرف کلاه است مرا
هوش مصنوعی: هرقدر که در چمن قدم زدم و مجذوب زیبایی تو شدم، مثل آب سبزه‌ای که هر لحظه در جایی جمع می‌شود، من هم در کنار تو سرگردان هستم.
دارم از همت داغ تو جهان زیر نگین
سرمه سوختگی گرد سپاه است مرا
هوش مصنوعی: من به خاطر عشق و ارادت به تو، جهان را همچون یک جواهر در دستانم دارم، اما این عشق برایم درد و رنجی به همراه داشته است.
تربیت یافته دود دلم همچو شرار
گلستان جلوه این ابرسیاه است مرا
هوش مصنوعی: من از آن دود دل خود پرورش یافته‌ام، و مانند شعله‌ای از گلستان در برابر این ابر سیاه نمایان هستم.
دل بدآموز شکایت شده بیهوده اسیر
هیچ کس نیست که پرسد چه گناه است مرا
هوش مصنوعی: دل غمگین و دلشکسته‌ای دارم که بی‌دلیل شکایت می‌کند. من اسیر هیچ‌کس نیستم و کسی از من نمی‌پرسد که چه خطایی کرده‌ام.