شمارهٔ ۲۱
کرده ام از خون دل خالی ایاغ خویش را
می رسانم از می حسرت دماغ خویش را
ایمن از ما نیستی با غیر خلوت می کنی
از تو پنهان می کند آیینه داغ خویش را
سرنوشتی دارم از آوارگی آواره تر
خضر راه من نمی داند سراغ خویش را
تا شود پروانه ام کامل عیار سوختن
کرده ام در روز و شب روشن چراغ خویش را
از گل ساغر چمن پیرای مستانم اسیر
میکشم از لای خم دیوار باغ خویش را
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
کرده ام از خون دل خالی ایاغ خویش را
می رسانم از می حسرت دماغ خویش را
هوش مصنوعی: با تلاش فراوان و رنج زیاد، به مقصد خود میرسم و از احساسات و آرزوهای درونیام که ناشی از دلتنگی و حسرت است، چشمپوشی نمیکنم.
ایمن از ما نیستی با غیر خلوت می کنی
از تو پنهان می کند آیینه داغ خویش را
هوش مصنوعی: تو با دیگران خلوت میکنی و ما را از خودت دور میسازی. آیینهی داغ خودت رازهای تو را از ما پنهان میسازد.
سرنوشتی دارم از آوارگی آواره تر
خضر راه من نمی داند سراغ خویش را
هوش مصنوعی: من سرنوشتی دارم که از آوارهای هم بیشتر است. خضر، که راهنما است، حتی نمیداند چگونه میتوانم خودم را پیدا کنم.
تا شود پروانه ام کامل عیار سوختن
کرده ام در روز و شب روشن چراغ خویش را
هوش مصنوعی: برای اینکه پروانهام به کمال برسد، در روز و شب به طور مداوم خود را در آتش عشق سوزاندهام و چراغ وجود خود را روشن نگه داشتهام.
از گل ساغر چمن پیرای مستانم اسیر
میکشم از لای خم دیوار باغ خویش را
هوش مصنوعی: از گلها مینوشم و در چمن با مستان به سر میبرم و در میان دیوار باغ، عشق و زیباییهای خود را دنبال میکنم.