شمارهٔ ۱۴۱
ز گر مخوییت آتش ز لاله زار گریخت
ز زهر چشم تو صیاد از شکار گریخت
مگر به گردش چشم تو سال عاشق گشت
که عید ناشده امسال او به پار گریخت
رمیده شهر به صحرا ز دل تپیدن من
به این امید که پرسد کسی چکار گریخت؟
تپیدن دلی از بیقراریم گل کرد
که رنگ وعده ز سیمای انتظار گریخت
هنر گداخته بودش زخلعت رنگین
گهر زشرم به دامان کوهسار گریخت
وطن شناس شوم شاید از دیار غریب
شمیم گل زخجالت به خارزار گریخت
مگو شرار چرا شد به سنگ خاره نهان
ز شوخی نفس سرد روزگار گریخت
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ز گر مخوییت آتش ز لاله زار گریخت
ز زهر چشم تو صیاد از شکار گریخت
هوش مصنوعی: آتش و شعله از زیبایی و جذابیت تو فرار کردند، و حتی صیاد از چشمهای زهرآگین تو از شکار خود دور شد.
مگر به گردش چشم تو سال عاشق گشت
که عید ناشده امسال او به پار گریخت
هوش مصنوعی: آیا به خاطر زیبایی و جذبه چشمان تو، سال عاشقانه من سپری شد و بیخبر این عید برای من محقق نشده، از دلم فرار کرد؟
رمیده شهر به صحرا ز دل تپیدن من
به این امید که پرسد کسی چکار گریخت؟
هوش مصنوعی: شهر به خاطر دل تپیدن من فراری شده است، و من امیدوارم که کسی از من بپرسد چرا فرار کردهام.
تپیدن دلی از بیقراریم گل کرد
که رنگ وعده ز سیمای انتظار گریخت
هوش مصنوعی: دل تپندهام از بیقراری به شوق آمدن وعدهای به سراغ گل رفت، ولی رنگ آن وعده از چهره انتظار من رخت بربست و ناپدید شد.
هنر گداخته بودش زخلعت رنگین
گهر زشرم به دامان کوهسار گریخت
هوش مصنوعی: هنر او به قدری درخشان بود که از زیبایی و رنگارنگیاش، به خاطر شرم، به دامن کوهها پناه برد.
وطن شناس شوم شاید از دیار غریب
شمیم گل زخجالت به خارزار گریخت
هوش مصنوعی: شاید روزی وطن را بهتر بشناسم، اما اکنون از دیاری دور بوی گل را که به خاطر خجالت به خارزار فرار کرده است، حس میکنم.
مگو شرار چرا شد به سنگ خاره نهان
ز شوخی نفس سرد روزگار گریخت
هوش مصنوعی: نگو چرا شعلهور شدن وجودش در دل سنگ سخت پنهان شده است، زیرا از بازی روزگار، نفس سرد زندگی فراری شده است.

اسیر شهرستانی