گنجور

ترجیع سوم

ای به مهرت دل خراب آباد
وز غمت جان مستمندان شاد
طاق ابروت قبلهٔ خسرو
چشم جادوت فتنهٔ فرهاد
لب لعل تو کامبخش حیات
سر زلفت گره گشای مراد
هر که شاگردی غم تو نکرد
کی شود درس عشق را استاد
ما به ترک مراد خود گفتیم
در ره دوست هر چه باداباد
دوش سرمست درگذر بودم
بر در مسجدم گذار افتاد
مقرئی ذکر قامتش می گفت
هر کس آنجا رسید خوش بستاد
از پی آن جماعت افتادم
تا ببینم که چیستشان اوراد
ناگه از پیش امام روحانی
رفت بر منبر این ندا در داد
که سراسر جهان و هرچه در اوست
عکس یک پرتوی است از رخ دوست
شاهدی از دکان باده فروش
به رهی می گذشت سرخوش دوش
حلقهٔ بندگی پیر مغان
کرده چون در عاشقی درگوش
بسته زُنار همچو ترسایان
جام بر دست و طیلسان بر دوش
گفتم ای دستگیر مخموران
از کجا می رسی چنین مدهوش
جام گیتی نمای با من داد
گفت از این باده جرعه ای کن نوش
گر تو خواهی که تا شوی محرم
در خرابات راز را می پوش
گفتم این باده از پیالهٔ کیست
لب به دندان گرفت و گفت خموش
تا که از پیر دیر پرسیدم
که ز سودای کیست این همه جوش
هیچ کس زین حدیث لب نگشود
ناگهان چنگ برکشید خروش
که سراسر جهان و هرچه در اوست
عکس یک پرتوی است از رخ دوست
ترک بالا بلند یغمائی
سر و سردار ملک زیبائی
شهرهٔ انس و جان به خوشروئی
فتنهٔ مرد و زن به غوغائی
طلعتش ماه برج نیکوئی
قامتش سرو باغ رعنایی
از در دیر چون درون آمد
هر کسش دید گشت شیدائی
تا که از مرحمت نظر انداخت
به من مستمند سودائی
که گرت آرزوی سلطنتست
چند هجران کشی و تنهائی
گفت ای عاشق بلا دیده
تا به کی بیخودی و رسوائی
در ره دوست کفر و دین درباز
در خرابات باده پیمائی
چون که برگشتم از ره تقلید
داد تلقینم این به دانائی
که سراسر جهان و هرچه در اوست
عکس یک پرتوی است از رخ دوست
ترک سرمست چون کمان برداشت
هر کرا بود دل ز جان برداشت
در گمان بودم از خیال میانش
چون کمر بست این گمان برداشت
گفتم ای خسرو وفاداران
قدمی چند می توان برداشت
به گلستان خرام تا با تو
من بیدل کنم ز جان برداشت
در چمن رفت و همچو گل بشکفت
نام خوبی ز ارغوان برداشت
در زمان چون که مست شد ساقی
شیشه را مهر از دهان برداشت
باده چون گرم شد به صیقل روی
زنگ ز آئینهٔ روان برداشت
هر کدورت که داشت دل از درد
درد او آمد از میان برداشت
باده از حلق شیشهٔ صافی
دم به دم ناله و فغان برداشت
که سراسر جهان و هرچه در اوست
عکس یک پرتوی است از رخ دوست
غمزهٔ شوخ آن بت طناز
می کشد خلق را به عشوه و ناز
از پس پرده می نوازد چنگ
مطرب عود سوز بربط ساز
او شهنشاه مسند خویشی
ما گدایان آستان نیاز
گه بود همچو باه جان پرور
گه بود چون خمار روح گداز
اوست مقصود ساکنان کنشت
اوست مقصود رهروان حجاز
گر کشد خسرویست کامروا
ور ببخشد شهی است بنده نواز
ای دل ار آرزوی آن داری
که شود با تو آشکارا راز
گذری کن به سوی میخانه
تا ببینی حقیقتش ز مجاز
تا ببینی بتان ماه جبین
که سراسر کشنده اند آواز
که سراسر جهان و هرچه در اوست
عکس یک پرتوی است از رخ دوست
ای غمت پادشاه کشور دل
بی وفای تو خاک بر سر دل
زلف شستت کمین کنندهٔ جان
چشم مستت به غمزه رهبر دل
آزمندیم و دم نزد یک دم
جان ما بی غم تو بر در دل
زنده دل می کند به بادهٔ ناب
که شرابیست نو به ساغر دل
صبحدم لعبت پری زاده
آمد و حلقه کوفت بر در دل
در گشود و نشست مستانه
روی خود داشت در برابر دل
چون به دیوان دل فرو رفتم
این سخن بود در برابر دل
که سراسر جهان و هرچه در اوست
عکس یک پرتوی است از رخ دوست
ساقیا بادهٔ شبانه کجاست
می بیاور که دور نوبت ماست
جام گیتی نمای پیش آور
که در او جرعه ای خدای نماست
بی خبر کن مرا ز هستی خود
که خبر آرمت که یار کجاست
به گدائی رویم بر در دوست
که مراد همه جهان آنجاست
پیر پیمانه نوش پیمان ده
آن زمانی که بزم می آراست
گفت با دوست هر که بنشیند
باید اول ز رأی خود برخاست
تا ببینی به دیدهٔ معنی
نعمت الله را تو از چپ و راست
پس از آنت به گوش جان آید
در جهان آنچه مخفی و پیداست
که سراسر جهان و هرچه در اوست
عکس یک پرتوی است از رخ دوست
ما اسیران بند سودائیم
دردمندان بند برپائیم
ما اسیران وادی عشقیم
مصلحت بین کوی غوغائیم
گه تهی کیسه گاه قلاشیم
گاه پنهان و گاه پیدائیم
گاه مانند زمین پستیم
گاه همچون سپهر بالائیم
همچو سید ز کفر و دین فارغ
در خرابات باده پیمائیم
هر که با ما نشست مؤمن شد
از دلش زنگ کفر بزدائیم
چون شود جان او به می صافی
بعد از آنش تمام بنمائیم
که سراسر جهان و هرچه در اوست
عکس یک پرتوی است از رخ دوست
دوشم از غیبت پیر عالم عشق
این سخن یاد دادم از دم عشق
کای گدای همه قدح نوشان
جام می نوش تا شوی جم عشق
کرده ام خود به ترک مردم عقل
از برای صفای مردم عشق
بستم احرام کوی کعبهٔ جان
غسل کردم به آب زمزم عشق
چون رسیدم به قبلهٔ عرفات
دیدم اندر هوای عالم عشق
شور مستی فزون شد دل را
هر دم از جرعهٔ دمادم عشق
جمله کاینات و هرچه در اوست
غرق بودند پیش شبنم عشق
نعمت الله را چو می دیدم
شد یقینم که اوست محرم عشق
ورق عاشقی چو شد معلوم
این سخن بود فضل اعظم عشق
که سراسر جهان و هرچه در اوست
عکس یک پرتوی است از رخ دوست

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: ترجیع بند
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای به مهرت دل خراب آباد
وز غمت جان مستمندان شاد
هوش مصنوعی: ای که با محبتت دل‌های ویران را آباد می‌کنی و غم تو باعث خوشحالی جان مستمندان است.
طاق ابروت قبلهٔ خسرو
چشم جادوت فتنهٔ فرهاد
هوش مصنوعی: پیشانی زیبای تو همانند قبله‌ای است که خسرو به آن چشم می‌دوزد و جذابیت چشمان تو به قدری است که حتی فرهاد را نیز به وسوسه می‌اندازد.
لب لعل تو کامبخش حیات
سر زلفت گره گشای مراد
هوش مصنوعی: لبان زیبای تو جان‌بخش زندگی هستند و گیسوانت کلید گشایش آرزوها.
هر که شاگردی غم تو نکرد
کی شود درس عشق را استاد
هوش مصنوعی: هر کسی که برای عشق تو زحمت نکشیده و غمخوار تو نبوده، چگونه می‌تواند در این مسیر به استادی برسد و درس عشق را به خوبی بیاموزد؟
ما به ترک مراد خود گفتیم
در ره دوست هر چه باداباد
هوش مصنوعی: ما به انجام خواسته‌های خود بی‌توجه شدیم و در راه دوست هر چه پیش بیاید، می‌پذیریم.
دوش سرمست درگذر بودم
بر در مسجدم گذار افتاد
هوش مصنوعی: بیشتر شب، در حالی که مست بودم و در حال عبور از کوچه‌ها بودم، ناگهان به در مسجد رسیدم و توقف کردم.
مقرئی ذکر قامتش می گفت
هر کس آنجا رسید خوش بستاد
هوش مصنوعی: هر کس که به آن مکان رسید، از زیبایی قامت او به وجد آمد و خوشحال شد.
از پی آن جماعت افتادم
تا ببینم که چیستشان اوراد
هوش مصنوعی: من به دنبال آن دسته از مردم رفتم تا ببینم دعاها و ذکرهای آن‌ها چیست.
ناگه از پیش امام روحانی
رفت بر منبر این ندا در داد
هوش مصنوعی: ناگهان امام روحانی از جایگاه خود پایین آمد و بر روی منبر صدایی بلند کرد.
که سراسر جهان و هرچه در اوست
عکس یک پرتوی است از رخ دوست
هوش مصنوعی: تمامی جهان و هر چیزی که در آن وجود دارد، تنها بازتابی از زیبایی و چهره محبوب است.
شاهدی از دکان باده فروش
به رهی می گذشت سرخوش دوش
هوش مصنوعی: یک شاهد زیبا از دکان شراب فروشی می‌گذشت که دوش او سرحال و خوشحال بود.
حلقهٔ بندگی پیر مغان
کرده چون در عاشقی درگوش
هوش مصنوعی: در دل عاشقی، به یاد و احترام پیر مغان، خود را در حلقهٔ بندگی او قرار داده‌ام.
بسته زُنار همچو ترسایان
جام بر دست و طیلسان بر دوش
هوش مصنوعی: کسی که زُنار بر خود بسته و مانند ترسایان، جام در دست و عبا بر دوش دارد.
گفتم ای دستگیر مخموران
از کجا می رسی چنین مدهوش
هوش مصنوعی: گفتم ای یاری که به کمک مست‌ها می‌رسی، چطور این‌قدر گیج و مدهوش آمده‌ای؟
جام گیتی نمای با من داد
گفت از این باده جرعه ای کن نوش
هوش مصنوعی: جام جهان به من نشان داد و گفت که از این شراب کمی بنوش.
گر تو خواهی که تا شوی محرم
در خرابات راز را می پوش
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی به جمع اهل راز در میخانه‌ها راه پیدا کنی، باید رازها را پنهان کنی و در دل نگه داری.
گفتم این باده از پیالهٔ کیست
لب به دندان گرفت و گفت خموش
هوش مصنوعی: سؤال کردم که این شراب متعلق به چه کسی است، او با لب‌هایش دندانش را گرفت و گفت ساکت باش.
تا که از پیر دیر پرسیدم
که ز سودای کیست این همه جوش
هوش مصنوعی: به منظور فهمیدم که این همه هیجان و شور و شوق که دارم، ریشه‌اش در عشق و دلبستگی به کیست، از استاد و سالک با تجربه‌ای پرسیدم.
هیچ کس زین حدیث لب نگشود
ناگهان چنگ برکشید خروش
هوش مصنوعی: هیچ‌کس در مورد این موضوع صحبت نکرد، اما ناگهان صدای چنگ بلند شد و همه را به وجد آورد.
که سراسر جهان و هرچه در اوست
عکس یک پرتوی است از رخ دوست
هوش مصنوعی: تمامی جهان و هر چیزی که در آن وجود دارد، تنها بازتابی از زیبایی و چهره معشوق است.
ترک بالا بلند یغمائی
سر و سردار ملک زیبائی
هوش مصنوعی: دختر زیبای قبیله یغما، با قد بلند و قامت دلربایش، همچون سرداری از زیبایی‌ها در میان دیگران می‌درخشد.
شهرهٔ انس و جان به خوشروئی
فتنهٔ مرد و زن به غوغائی
هوش مصنوعی: در میان مردم، کسی با زیبایی خود همه را تحت تأثیر قرار می‌دهد و باعث混 اختلاط و هیجان بین مردان و زنان می‌شود.
طلعتش ماه برج نیکوئی
قامتش سرو باغ رعنایی
هوش مصنوعی: چهره‌اش چون ماه زیباست و قامتش مانند سروهای سرسبز و دل‌انگیز باغ است.
از در دیر چون درون آمد
هر کسش دید گشت شیدائی
هوش مصنوعی: هر کسی که وارد خانقاه (دیر) شد، پس از دیدن آنجا دچار شوق و شادی شدید می‌شود.
تا که از مرحمت نظر انداخت
به من مستمند سودائی
هوش مصنوعی: او با نگاهی مهربانانه به من دلتنگ و نیازمند نگریست.
که گرت آرزوی سلطنتست
چند هجران کشی و تنهائی
هوش مصنوعی: اگر آرزوی سلطنت داری، باید چندین دوران دوری و تنهایی را تحمل کنی.
گفت ای عاشق بلا دیده
تا به کی بیخودی و رسوائی
هوش مصنوعی: ای عاشق سرگشته و بی‌قرار، تا کی می‌خواهی در این حالت بی‌خبری و رسوایی باقی بمانی؟
در ره دوست کفر و دین درباز
در خرابات باده پیمائی
هوش مصنوعی: در مسیر رسیدن به دوست، فرقی بین ایمان و کفر نیست و در میخانه، باده نوشی کن.
چون که برگشتم از ره تقلید
داد تلقینم این به دانائی
هوش مصنوعی: وقتی از مسیر تقلید برگشتم، درسی از دانایی به من داده شد.
که سراسر جهان و هرچه در اوست
عکس یک پرتوی است از رخ دوست
هوش مصنوعی: تمام جهان و هر چیزی که در آن وجود دارد، بازتابی از زیبایی و چهره دوست است.
ترک سرمست چون کمان برداشت
هر کرا بود دل ز جان برداشت
هوش مصنوعی: وقتی محبوب خوشحال و شاداب کمان خود را برداشت، هر کسی که دلش از عشق پر شده بود، جانش را نیز از دست داده به نظر می‌رسید.
در گمان بودم از خیال میانش
چون کمر بست این گمان برداشت
هوش مصنوعی: من تصور می‌کردم که او در خیالاتش غرق است، اما وقتی به خود آمد و از آن خیال بیرون رفت، متوجه شدم که در واقعیت چیزی دیگر در انتظارش بود.
گفتم ای خسرو وفاداران
قدمی چند می توان برداشت
هوش مصنوعی: به او گفتم ای پادشاه وفاداران، چقدر می‌توانیم قدم بر داریم؟
به گلستان خرام تا با تو
من بیدل کنم ز جان برداشت
هوش مصنوعی: به باغ برو تا با تو به عمق احساساتم پی ببرم و عشق را از دل برکشم.
در چمن رفت و همچو گل بشکفت
نام خوبی ز ارغوان برداشت
هوش مصنوعی: در باغ، گل شکفت و با زیبایی خود، نام نیکویی از ارغوان گرفت.
در زمان چون که مست شد ساقی
شیشه را مهر از دهان برداشت
هوش مصنوعی: وقتی در زمان جشن و شادی، ساقی شراب را از دهان خود برداشت و دیگر نشان نمی‌دهد.
باده چون گرم شد به صیقل روی
زنگ ز آئینهٔ روان برداشت
هوش مصنوعی: وقتی نوشیدنی گرم شد، زنگار از سطح آینه‌ی روح برداشت شد.
هر کدورت که داشت دل از درد
درد او آمد از میان برداشت
هوش مصنوعی: هر نوع ناراحتی که دل داشت، از درد او به طور کامل زدوده شد.
باده از حلق شیشهٔ صافی
دم به دم ناله و فغان برداشت
هوش مصنوعی: هر لحظه از درون شیشهٔ شفاف، باده ناله و فغانی سر می‌دهد.
که سراسر جهان و هرچه در اوست
عکس یک پرتوی است از رخ دوست
هوش مصنوعی: تمامی جهان و هر چیزی که در آن وجود دارد، تنها بازتابی از زیبایی و وجود معشوق است.
غمزهٔ شوخ آن بت طناز
می کشد خلق را به عشوه و ناز
هوش مصنوعی: آن معشوقه تماشایی با نگاه دلربای خود، مردم را به شیفتگی و عشق وادار می‌کند.
از پس پرده می نوازد چنگ
مطرب عود سوز بربط ساز
هوش مصنوعی: نوازنده از پشت پرده ساز خود را می‌نوازد، سازهایی چون عود و بربط که صدای دل‌انگیزی دارند.
او شهنشاه مسند خویشی
ما گدایان آستان نیاز
هوش مصنوعی: او پادشاهی است که در جایگاه خود قرار دارد و ما، درباریان و نیازمندان، در آستان او مثل گدایان هستیم.
گه بود همچو باه جان پرور
گه بود چون خمار روح گداز
هوش مصنوعی: گاه مثل دوستی است که جان را نوازش می‌کند و گاه مانند حالتی است که روح را به شدت برمی‌انگیزد.
اوست مقصود ساکنان کنشت
اوست مقصود رهروان حجاز
هوش مصنوعی: او هدف و مقصد افراد در کنشت و همچنین مقصد رهروان و زائران حجاز است.
گر کشد خسرویست کامروا
ور ببخشد شهی است بنده نواز
هوش مصنوعی: اگر سلطانی قدرت را به دست گیرد، او به کامیابی می‌رسد و اگر پادشاهی بخشش کند، آن را با مهر و نیکی نسبت به بندگانش انجام می‌دهد.
ای دل ار آرزوی آن داری
که شود با تو آشکارا راز
هوش مصنوعی: دل عزیزم، اگر آرزو داری که رازهایت با تو به روشنی در میان آید، باید در زندگی‌ات با صداقت و شجاعت پیش بروی.
گذری کن به سوی میخانه
تا ببینی حقیقتش ز مجاز
هوش مصنوعی: به سمت میخانه برو تا حقیقت آن را از غیرواقعی‌ها بهتر درک کنی.
تا ببینی بتان ماه جبین
که سراسر کشنده اند آواز
هوش مصنوعی: برای دیدن زیبایی کسانی که چهره‌ای چون ماه دارند، باید توجه کرد که آوازشان تمام وجود را عاشق می‌کند.
که سراسر جهان و هرچه در اوست
عکس یک پرتوی است از رخ دوست
هوش مصنوعی: تمامی جهان و هر چیزی که در آن وجود دارد، فقط بازتابی از زیبایی و وجود دوست است.
ای غمت پادشاه کشور دل
بی وفای تو خاک بر سر دل
هوش مصنوعی: ای غم تو، فرمانروای سرزمین دل من، بی‌وفایی کرده‌ای و قلبم را به خاک و خاکستر نشسته‌ای.
زلف شستت کمین کنندهٔ جان
چشم مستت به غمزه رهبر دل
هوش مصنوعی: زلف های تو مانند دام شکارچی است که جانم را به خطر می‌اندازد و چشمان زیبای تو با غمزه‌های خود، دل را در اختیار دارد.
آزمندیم و دم نزد یک دم
جان ما بی غم تو بر در دل
هوش مصنوعی: ما در انتظار و جست‌وجو هستیم و حتی یک لحظه هم دم از این نمی‌زنیم که جان ما بی‌غم تو، در دل درگاه تو جا دارد.
زنده دل می کند به بادهٔ ناب
که شرابیست نو به ساغر دل
هوش مصنوعی: دل زنده و شاداب می‌کند با شراب خالص، زیرا این شراب جدیدی است که در دل جاری می‌شود.
صبحدم لعبت پری زاده
آمد و حلقه کوفت بر در دل
هوش مصنوعی: صبح زود، دختر زیبایی از جنس پری به سراغم آمد و بر در دل من کوبید.
در گشود و نشست مستانه
روی خود داشت در برابر دل
هوش مصنوعی: او در را باز کرد و با حالتی مستانه به سمت دل من رو کرد و نشسته بود.
چون به دیوان دل فرو رفتم
این سخن بود در برابر دل
هوش مصنوعی: وقتی به عمق احساساتم نفوذ کردم، این گفته در مقابل قلبم قرار گرفت.
که سراسر جهان و هرچه در اوست
عکس یک پرتوی است از رخ دوست
هوش مصنوعی: تمامی جهان و هر چیزی که در آن وجود دارد، تنها بازتابی از زیبایی و وجود دوست است.
ساقیا بادهٔ شبانه کجاست
می بیاور که دور نوبت ماست
هوش مصنوعی: ای ساقی، شربت شبانه کجاست؟ زود بیاور که نوبت ما در حال نزدیک شدن است.
جام گیتی نمای پیش آور
که در او جرعه ای خدای نماست
هوش مصنوعی: جام دنیای افسانه‌ای را پیش بیاور، زیرا در آن جرعه‌ای از خدا و حقیقت وجود دارد.
بی خبر کن مرا ز هستی خود
که خبر آرمت که یار کجاست
هوش مصنوعی: مرا از وجود خود بی‌خبر کن، تا بتوانم به تو بگویم که محبوب کجاست.
به گدائی رویم بر در دوست
که مراد همه جهان آنجاست
هوش مصنوعی: به در خانه دوست می‌روم و از او درخواست کمک می‌کنم، چون تمام آرزوها و هدف‌های من در آنجا نهفته است.
پیر پیمانه نوش پیمان ده
آن زمانی که بزم می آراست
هوش مصنوعی: ای پیر که مشغول نوشیدن هستی، به من پیمانی بده در زمانی که میهمانی برپا می‌شود و همه جا را زینت می‌دهد.
گفت با دوست هر که بنشیند
باید اول ز رأی خود برخاست
هوش مصنوعی: هر کسی که با دوستانش می‌نشیند، باید ابتدا از نظرات و ایده‌های خودش فاصله بگیرد و به تبادل نظر بپردازد.
تا ببینی به دیدهٔ معنی
نعمت الله را تو از چپ و راست
هوش مصنوعی: برای درک واقعی نعمت‌های خداوند، باید با چشم دل به اطراف خود نگاه کنی و زیبایی‌ها و رحمت‌های او را از زوایای مختلف مشاهده کنی.
پس از آنت به گوش جان آید
در جهان آنچه مخفی و پیداست
هوش مصنوعی: پس از حضور تو، در دل و جانم آنچه در دنیا پنهان و نمایان است، به وضوح و روشنی می‌آید.
که سراسر جهان و هرچه در اوست
عکس یک پرتوی است از رخ دوست
هوش مصنوعی: تمام جهان و تمام موجوداتی که در آن هستند، تنها منعکس‌کننده و نمایی از زیبایی و وجود محبوب هستند.
ما اسیران بند سودائیم
دردمندان بند برپائیم
هوش مصنوعی: ما گرفتار آرزوها و احساسات خود هستیم، اما در عین حال کسانی هستند که با درد و رنج خود به پا ایستاده‌اند.
ما اسیران وادی عشقیم
مصلحت بین کوی غوغائیم
هوش مصنوعی: ما در دام عشق گرفتاریم و فقط به مصلحت در کوی محبوب توجه می‌کنیم.
گه تهی کیسه گاه قلاشیم
گاه پنهان و گاه پیدائیم
هوش مصنوعی: گاهی بی‌پولی و در واقع در تنگدستی به سر می‌بریم و گاهی هم به صورت نامحسوس و پنهان زندگی می‌کنیم، یا ممکن است در زمان‌هایی آشکار و نمایان باشیم.
گاه مانند زمین پستیم
گاه همچون سپهر بالائیم
هوش مصنوعی: گاهی در زندگی به حالتی پایین و بی‌روح می‌رسیم و گاهی دیگر مثل آسمان بلند و پر انرژی هستیم.
همچو سید ز کفر و دین فارغ
در خرابات باده پیمائیم
هوش مصنوعی: ما مانند سید (عالم) از مسائل کفر و دین بی‌خبر و آزاد هستیم و در مکان‌های پر از شراب و خوش‌گذرانی مشغول نوشیدن باده هستیم.
هر که با ما نشست مؤمن شد
از دلش زنگ کفر بزدائیم
هوش مصنوعی: هر کسی که با ما به گفتگو نشسته، ایمانش از دلش جاری می‌شود و ما با صحبت‌هایمان هر گونه شک و کفر را از دل او دور می‌کنیم.
چون شود جان او به می صافی
بعد از آنش تمام بنمائیم
هوش مصنوعی: وقتی روح او با شراب خالص تجلی یابد، بعد از آن همه چیز را به نمایش خواهیم گذاشت.
که سراسر جهان و هرچه در اوست
عکس یک پرتوی است از رخ دوست
هوش مصنوعی: تمام جهان و هر چیزی که در آن وجود دارد، تنها بازتابی از زیبایی و حضور دوست است.
دوشم از غیبت پیر عالم عشق
این سخن یاد دادم از دم عشق
هوش مصنوعی: شب گذشته از غیبت و دوری معلم عشق، سخنی آموختم که از نفس عشق ناشی می‌شود.
کای گدای همه قدح نوشان
جام می نوش تا شوی جم عشق
هوش مصنوعی: ای گدای همه نوشندگان، جام می بنوش تا به مقام عشق دست یابی و خود را به مرتبه‌ی جم برسانی.
کرده ام خود به ترک مردم عقل
از برای صفای مردم عشق
هوش مصنوعی: من از عقل و درایت خود به خاطر پاکی و صفای عشق از مردم دست کشیده‌ام.
بستم احرام کوی کعبهٔ جان
غسل کردم به آب زمزم عشق
هوش مصنوعی: در دل به عشق الهی پیوسته‌ام و خود را برای سفر روحانی آماده کرده‌ام. با غسل کردن به آب محبت، روح خود را پاک کرده‌ام و به این درک عمیق از عشق رسیده‌ام.
چون رسیدم به قبلهٔ عرفات
دیدم اندر هوای عالم عشق
هوش مصنوعی: وقتی به سمت محل مقدس عرفات رسیدم، در جوی از عشق و محبت غوطه‌ور شدم.
شور مستی فزون شد دل را
هر دم از جرعهٔ دمادم عشق
هوش مصنوعی: به خاطر مدام نوشیدن عشق، شور و شوق در دل هر لحظه بیشتر می‌شود.
جمله کاینات و هرچه در اوست
غرق بودند پیش شبنم عشق
هوش مصنوعی: تمام این جهان و هر چیزی که در آن است، در برابر عشق مانند شبنمی غرق شده‌اند.
نعمت الله را چو می دیدم
شد یقینم که اوست محرم عشق
هوش مصنوعی: وقتی نعمت خدا را می‌دیدم، مطمئن شدم که او در دل عشق رازدار است.
ورق عاشقی چو شد معلوم
این سخن بود فضل اعظم عشق
هوش مصنوعی: وقتی که ورق عاشقی ورق خورد و عشق معلوم شد، این موضوع نشان‌دهنده برتری و فضیلت بالای عشق است.
که سراسر جهان و هرچه در اوست
عکس یک پرتوی است از رخ دوست
هوش مصنوعی: کل دنیا و تمام آنچه در آن وجود دارد، تنها بازتابی از زیبایی و چهره محبوب است.

حاشیه ها

1395/12/06 17:03
کسرا

از زیبایی این اثر هر چه که گویم کم است ...