گنجور

ترجیع چهارم

آفتابی درآمد از در و بام
گشت روشن سرای جان به تمام
جان ما جام بود و جانان می
جام چون باده گشت و جانان جام
نور خورشید عشق بر دل تافت
محو شد سایه و نماند ظلام
ساقی عشق ساغر می داد
مست گشتیم از آن مدام مدام
مائی ما چو از میان برخاست
اوئی اوست جز و کل و سلام
چون ازل با ابد یکی گردید
مهر و مه شد یکی چه شام و چه بام
دل به دلبر سپرد و می گوید
سید امروز با خواص و عوام
که همه ظاهرند و باطن یار
لیس فی الدار غیره دیار
اول ما چو آخر ما شد
سرّ پنهان که بود پیدا شد
دور پرگار چون به هم پیوست
نقطه در دایره هویدا شد
هرکه برخاست از خودی بگذشت
وان که با ما نشست از ما شد
آن حبابی که بود ازین دریا
عاقبت باز عین دریا شد
مژدگانی که مه پدید آمد
ابر مائی ز پیش ما واشد
گر محمد نهان شد از دیده
نعمت الله آشکارا شد
به زبان فصیح خواهد گفت
هرکه چون ما به عشق گویا شد
که همه ظاهرند و باطن یار
لیس فی الدار غیره دیار
ای ندیده جمال او به کمال
چند باشی اسیر ظن و خیال
جز خیالش خیال هر دو جهان
بود ای جان من خیال محال
رو در آئینهٔ دلم بنمود
عین خود دید آن مثال جمال
چون همه اوست در حقیقت حال
کی بود نزد ما فراق و وصال
نه به صورت ولیکن از منی
بنگر آن چهرهٔ خوش یک به کمال
یک مثالم به لوح دل بنویس
تا بدانی که اوست عین مثال
مست میخانهٔ قدم گشتم
فارغم از خمار قال و مقال
حالیا حال را غنیمت دان
تا شود روشن از نتیجهٔ حال
که همه ظاهرند و باطن یار
لیس فی الدار غیره دیار
خوش بود روی نازنین دیدن
ماهروی خوشی چنین دیدن
خوش بود گنج عشق بی رنجش
خاصه در کنج دل دفین دیدن
دیده بگشا که خوش بود جانا
بی گمان چهرهٔ یقین دیدن
آفتاب جمال او چه خوشست
در رخ خوب آن و این دیدن
دامنش خوش بود گرفته به دست
دست او هم در آستین دیدن
غم عشقش خجسته باد که دل
خوش بود در غمش حزین دیدن
خوش خیالیست سرو بالایش
خاصه درچشم راستبین دیدن
با خیالش چه خوش بود سید
آینه در نظر همین دیدن
که همه ظاهرند و باطن یار
لیس فی الدار غیره دیار
ای هوای تو کام جان همه
وی غمت مونس روان همه
آفتاب جمال رخسارت
کرده روشن سرای جان همه
حرف موهوم نقطهٔ دهنت
بی نشان می دهد نشان همه
برتری از بیان و این عجب است
که معانی تو است بیان همه
ما همه بلبلان شیدائیم
سر کوی تو گلستان همه
مست آن چشم پرخمار توایم
ای شراب لبت از آن همه
همچو سید شنیده ام به یقین
گفته های تو از زبان همه
که همه ظاهرند و باطن یار
لیس فی الدار غیره دیار

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: ترجیع بند
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

آفتابی درآمد از در و بام
گشت روشن سرای جان به تمام
هوش مصنوعی: خورشید از در و بام وارد شد و خانه جان را به طور کامل روشن کرد.
جان ما جام بود و جانان می
جام چون باده گشت و جانان جام
هوش مصنوعی: زندگی ما مانند جامی است که در آن عشق و معشوقی وجود دارد. وقتی محبوب ما مانند نوشیدنی پرشور شد، روح ما نیز به یکباره مانند آن باده جان گرفت.
نور خورشید عشق بر دل تافت
محو شد سایه و نماند ظلام
هوش مصنوعی: نور خورشید عشق بر دل تابید و سایه‌ها محو شدند و دیگر اثری از تاریکی نماند.
ساقی عشق ساغر می داد
مست گشتیم از آن مدام مدام
هوش مصنوعی: ای ساقی عشق، هر بار که جام می‌نوشی به ما می‌دهی، ما از شادی و سرخوشی مدام مست می‌شویم.
مائی ما چو از میان برخاست
اوئی اوست جز و کل و سلام
هوش مصنوعی: ما هنگامی که از میان می‌رویم، او برای ما باقی می‌ماند. او است کلّ وجود و سلام.
چون ازل با ابد یکی گردید
مهر و مه شد یکی چه شام و چه بام
هوش مصنوعی: زمانی که آغاز و پایان به هم پیوستند، عشق و زیبایی به یکدیگر تبدیل شدند و دیگر فرقی بین شب و روز نیست.
دل به دلبر سپرد و می گوید
سید امروز با خواص و عوام
هوش مصنوعی: دلش را به معشوق سپرده و می‌گوید که امروز با افراد خاص و عام (عموم مردم) است.
که همه ظاهرند و باطن یار
لیس فی الدار غیره دیار
هوش مصنوعی: همه چیز به ظاهر وجود دارد و باطن فقط یار است. در این خانه غیر از او، مکان دیگری وجود ندارد.
اول ما چو آخر ما شد
سرّ پنهان که بود پیدا شد
هوش مصنوعی: در آغاز، همان چیزی که در پایان بود، راز پنهانی که وجود داشت، نمایان شد.
دور پرگار چون به هم پیوست
نقطه در دایره هویدا شد
هوش مصنوعی: وقتی که دو سر پرگار به هم متصل شد، نقطه‌ای در دایره ظاهر شد.
هرکه برخاست از خودی بگذشت
وان که با ما نشست از ما شد
هوش مصنوعی: هرکسی که از خودخواهی و منیت خود عبور کند و رشد کند، به درجات بالاتری می‌رسد. اما کسی که در کنار ما بماند و به ما وابسته باشد، به ما تعلق می‌گیرد و در واقع بخشی از ما می‌شود.
آن حبابی که بود ازین دریا
عاقبت باز عین دریا شد
هوش مصنوعی: آن حبابی که از دریا به وجود آمد، در نهایت به خود دریا تبدیل شد.
مژدگانی که مه پدید آمد
ابر مائی ز پیش ما واشد
هوش مصنوعی: خبر خوشی که ماه طلوع کرد، ابر ما از جلویمان کنار رفت.
گر محمد نهان شد از دیده
نعمت الله آشکارا شد
هوش مصنوعی: اگر محمد در عالم دیده‌ها پنهان شد، نعمت خداوند به‌وضوح نمایان گردید.
به زبان فصیح خواهد گفت
هرکه چون ما به عشق گویا شد
هوش مصنوعی: هر کسی که مانند ما عاشق شود، به زیبایی و فصاحت درباره عشق صحبت خواهد کرد.
که همه ظاهرند و باطن یار
لیس فی الدار غیره دیار
هوش مصنوعی: همه در ظاهر به نظر می‌رسند، اما در حقیقت تنها یار حقیقی وجود دارد و در این دنیا غیر از او کسی نیست که به آن وابسته باشیم.
ای ندیده جمال او به کمال
چند باشی اسیر ظن و خیال
هوش مصنوعی: چرا بی‌دلیل و تنها بر اساس ظن و خیال، به زیبایی و کمال او همیشه فکر می‌کنی، درحالی‌که تا به حال او را ندیده‌ای؟
جز خیالش خیال هر دو جهان
بود ای جان من خیال محال
هوش مصنوعی: ای جان من، غیر از خیال او هیچ اندیشه‌ای در این دو جهان وجود ندارد و این خیال هم به گونه‌ای است که محال به نظر می‌رسد.
رو در آئینهٔ دلم بنمود
عین خود دید آن مثال جمال
هوش مصنوعی: در آئینه دل من، خود را مشاهده کرد و زیبایی‌اش را دید.
چون همه اوست در حقیقت حال
کی بود نزد ما فراق و وصال
هوش مصنوعی: همه چیز در واقعیت به او مربوط است، بنابراین چه فایده‌ای دارد که ما را از هم جدا یا به هم وصل کند؟
نه به صورت ولیکن از منی
بنگر آن چهرهٔ خوش یک به کمال
هوش مصنوعی: به ظاهر نگاه نکن، بلکه با نگاهی عمیق‌تر و روحی‌تر به من بنگر تا زیبایی واقعی‌ام را ببینی.
یک مثالم به لوح دل بنویس
تا بدانی که اوست عین مثال
هوش مصنوعی: یک نمونه از عشق و محبت را در قلبت ثبت کن تا متوجه شوی که او خود عین و حقیقت این مثال است.
مست میخانهٔ قدم گشتم
فارغم از خمار قال و مقال
هوش مصنوعی: در حال حاضر در میخانه به حالت مستی به سر می‌برم و از حرف‌های ظاهری و بحث‌های بی‌معنا بی‌نیازم.
حالیا حال را غنیمت دان
تا شود روشن از نتیجهٔ حال
هوش مصنوعی: اکنون فرصت را غنیمت بشمار تا روشن شود که نتیجهٔ وضعیت کنونی چه خواهد بود.
که همه ظاهرند و باطن یار
لیس فی الدار غیره دیار
هوش مصنوعی: همه در ظاهر خود را نشان می‌دهند، اما در باطن تنها یار واقعی حضور دارد. در اینجا جز او کسی نیست.
خوش بود روی نازنین دیدن
ماهروی خوشی چنین دیدن
هوش مصنوعی: دیدن چهره زیبای دلنشین بسیار لذت‌بخش و دل‌فریب است.
خوش بود گنج عشق بی رنجش
خاصه در کنج دل دفین دیدن
هوش مصنوعی: عشق واقعی که بدون درد و رنج باشد، بسیار خوشایند است، به ویژه زمانی که در اعماق دل انسان پنهان شده باشد.
دیده بگشا که خوش بود جانا
بی گمان چهرهٔ یقین دیدن
هوش مصنوعی: چشمانت را باز کن، زیرا بی‌تردید دیدن چهرهٔ محبوب خوشایند است.
آفتاب جمال او چه خوشست
در رخ خوب آن و این دیدن
هوش مصنوعی: دیدن زیبایی او مانند تابش آفتاب بر رخسار خوشایند است.
دامنش خوش بود گرفته به دست
دست او هم در آستین دیدن
هوش مصنوعی: دامن او خوشبو و زیبا بود و وقتی که او را با دستم گرفتم، در آستین او نیز چیزی جالب دیدم.
غم عشقش خجسته باد که دل
خوش بود در غمش حزین دیدن
هوش مصنوعی: خوشا به حال غم عشقش که دل من در آن شاد بود، حتی وقتی که در غمش غمگین بودم.
خوش خیالیست سرو بالایش
خاصه درچشم راستبین دیدن
هوش مصنوعی: خوش خیالانه است که انسان گمان کند با نگاه واقع بینانه، می‌تواند زیبایی‌های خاص و منحصر به فردی را که در واقع وجود ندارد، ببیند.
با خیالش چه خوش بود سید
آینه در نظر همین دیدن
هوش مصنوعی: با فکر به او چقدر خوشحال بودم که وقتی به آینه نگاه می‌کردم، فقط او را می‌دیدم.
که همه ظاهرند و باطن یار
لیس فی الدار غیره دیار
هوش مصنوعی: همه چیز در دیده‌ها ظاهر است، اما در دل و باطن همه چیز، تنها عشق و یار وجود دارد؛ در واقع، هیچ‌کس جز او در این دنیا حقیقت ندارد.
ای هوای تو کام جان همه
وی غمت مونس روان همه
هوش مصنوعی: ای هوای تو، شادابی زندگی من و دلتنگی برای تو، همدم روح من است.
آفتاب جمال رخسارت
کرده روشن سرای جان همه
هوش مصنوعی: نور زیبایی چهره‌ات مثل آفتاب، خانه دل و جان همه را روشن کرده است.
حرف موهوم نقطهٔ دهنت
بی نشان می دهد نشان همه
هوش مصنوعی: سخن بی‌پایه و بی‌معنا، به‌راستی می‌تواند همه‌چیز را نشان دهد.
برتری از بیان و این عجب است
که معانی تو است بیان همه
هوش مصنوعی: برتری از گفتار است و جالب اینجاست که تمامی معانی تو در گفته‌هایت نهفته است.
ما همه بلبلان شیدائیم
سر کوی تو گلستان همه
هوش مصنوعی: ما همه عاشقان شیدایی هستیم که در کنار تو به گلستانی شبیه هستیم.
مست آن چشم پرخمار توایم
ای شراب لبت از آن همه
هوش مصنوعی: من به خاطر چشم‌های پرحیرت و زیبای تو، مانند شخصی هستم که از شراب لب‌های تو مست شده است.
همچو سید شنیده ام به یقین
گفته های تو از زبان همه
هوش مصنوعی: من به طور قطع شنیده‌ام که دیگران هم همان حرف‌هایی را که تو می‌زنی، تکرار می‌کنند.
که همه ظاهرند و باطن یار
لیس فی الدار غیره دیار
هوش مصنوعی: همه در ظاهر به نظر می‌رسند و باطن تنها یارش است. در این خانه جز او کسی نیست.

حاشیه ها

1397/02/01 12:05
سید محمد مهدی شریفی حسینی

قال الله تعالی فی القرآن
هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ وَهُوَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ ﴿3﴾ اوست اول و آخر و ظاهر و باطن و او به هر چیزی داناست (3)
سورة الحدید

1397/09/10 07:12
MX۳

سلام
در این مصراع
نه به صورت ولیکن از منی
"منی" باید به "معنی" تغییر پیدا کند