گنجور

قطعهٔ شمارهٔ ۷

دوش تا روز ما به هم بودیم
لذتی یافتم که چه توان گفت
بندگی خدای خود کردم
حرمتی یافتم که چه توان گفت
دست و پایش خوشی ببوسیدم
حضرتی یافتم که چه توان گفت
رحمتی کرد بر من مسکین
رحمتی یافتم که چه توان گفت

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: قطعه
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دوش تا روز ما به هم بودیم
لذتی یافتم که چه توان گفت
هوش مصنوعی: دیشب تا صبح در کنار هم بودیم، لذتی بردم که نمی‌توانم آن را توصیف کنم.
بندگی خدای خود کردم
حرمتی یافتم که چه توان گفت
هوش مصنوعی: با انجام بندگی و خدمت به خداوند، به مقام و ارزشی دست یافتم که نمی‌توان آن را به سادگی بیان کرد.
دست و پایش خوشی ببوسیدم
حضرتی یافتم که چه توان گفت
هوش مصنوعی: دست و پای او را بوسیدم و به مقام بالایی رسیدم که نمی‌توان به راحتی درباره‌اش صحبت کرد.
رحمتی کرد بر من مسکین
رحمتی یافتم که چه توان گفت
هوش مصنوعی: بر من که فقیر و بیچاره‌ام، رحمتی نازل شد که زبانم از توصیف آن کوتاه است.

حاشیه ها

1394/05/30 12:07
ناشناس

با عرض سلام وادب خدمت همه هنر دوستان معظم
در قطعه فوق به جای ( چه توان گفت ) اگر" نتوان گفت" جایگزین گردد شعر وزن بهتری پیدا میکند

1398/05/19 06:08
بیتا.نظری

درودبردوستان شعروادب پارسی گوی
من هم نظردوست عزیزمان راتاییدمی کنم.به جای چه توان گفت بهتراست نتوان گفت به کاربرده شود.