گنجور

غزل شمارهٔ ۶۷۴

آفتاب از رخ نقاب مه گشود
شب گذشت و روز روشن رو نمود
شد منور عالمی از نور او
یک ستاره گوئیا هرگز نبود
هر چه موجود است از نور ویست
خود کجا موجود باشد بی وجود
خانقاه و صومعه در بسته شد
چون در میخانه ساقی برگشود
آتش عشقش دل ما را بسوخت
سوخت درد عشق او جانم چه عود
گفتهٔ مستانهٔ ما قول اوست
عاشقانه این سخن باید شنود
نعمت اللهی و از خود بی خبر
قدر این نعمت نمی دانی چه سود

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

آفتاب از رخ نقاب مه گشود
شب گذشت و روز روشن رو نمود
هوش مصنوعی: خورشید از پشت پرده‌ی ماه نمایان شد و شب به پایان رسید و روز روشن خودش را نشان داد.
شد منور عالمی از نور او
یک ستاره گوئیا هرگز نبود
هوش مصنوعی: یک جهان به نور او روشن شد، گویی که هرگز چنین ستاره‌ای وجود نداشت.
هر چه موجود است از نور ویست
خود کجا موجود باشد بی وجود
هوش مصنوعی: هر چیزی که وجود دارد، از نور اوست. پس چگونه ممکن است چیزی بدون وجود او پایدار باشد؟
خانقاه و صومعه در بسته شد
چون در میخانه ساقی برگشود
هوش مصنوعی: با بسته شدن خانقاه‌ها و صومعه‌ها، روحانیت و عبادت‌های سنتی به پایان رسید و زمانی که در میخانه باز شد و ساقی نوشیدنی را ارائه داد، فضای جدیدی برای لذت و آزادی ایجاد شد.
آتش عشقش دل ما را بسوخت
سوخت درد عشق او جانم چه عود
هوش مصنوعی: عشق او دل ما را به آتش کشید و سوخت، و این درد عشق او جانم را نیز مورد آزار قرار داد.
گفتهٔ مستانهٔ ما قول اوست
عاشقانه این سخن باید شنود
هوش مصنوعی: گفته‌های سرمستی ما نشانه‌ای از عشق اوست و این صحبت را باید با دقت گوش داد.
نعمت اللهی و از خود بی خبر
قدر این نعمت نمی دانی چه سود
هوش مصنوعی: نمی‌دانی که نعمت‌های الهی چقدر باارزش‌اند و از آن‌ها غافل هستی، در حالی که بهره‌بردن از این نعمت‌ها ضروری است.