گنجور

غزل شمارهٔ ۶۵۴

خواجهٔ غافل برفت و جان سپرد
بی خبر از معرفت چیزی نبرد
بود مخموری و مستی می فروخت
صاف می پنداشت می نوشید درد
شیشهٔ پندار می بودش به دست
اوفتاد و شیشه اش شد خرد و مرد
صوفیان پوشند صوف خدمتش
صوفئی بودی که می پوشید برد
هر نفس نوعی دگر گفتی سرود
گه ز لر گفتی سخن گاهی ز کرد
عاشقانه جان سپاری کن چو ما
زانکه عاشق جان خود را می سپرد
نعمت الله جان به جانان داد و رفت
رحمت الله علیه آن مرد ، مُرد

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

خواجهٔ غافل برفت و جان سپرد
بی خبر از معرفت چیزی نبرد
هوش مصنوعی: آقای بی‌خبر از حقیقت رفت و جان را فدای بی‌اعتنایی خود کرد، بدون اینکه چیزی از دانش و آگاهی به همراه داشته باشد.
بود مخموری و مستی می فروخت
صاف می پنداشت می نوشید درد
هوش مصنوعی: در روزگاری، کسی وجود داشت که به نظر می‌رسید غرق در شادی و نشئه است و می‌پنداشت که نوشیدن شراب باعث تسکین دردهایش می‌شود.
شیشهٔ پندار می بودش به دست
اوفتاد و شیشه اش شد خرد و مرد
هوش مصنوعی: شیشه‌ای که نماد اندیشه و خیال او بود، به زمین افتاد و شکست، و او از بین رفت.
صوفیان پوشند صوف خدمتش
صوفئی بودی که می پوشید برد
هوش مصنوعی: صوفیان لباس ساده و زاهدانه‌ای به تن می‌کنند، اما صوفی واقعی کسی است که در خدمت دیگران است و برتری خود را در کمک به دیگران نشان می‌دهد.
هر نفس نوعی دگر گفتی سرود
گه ز لر گفتی سخن گاهی ز کرد
هوش مصنوعی: هر لحظه، شعر و نغمه‌ای جدید می‌سرود، گاهی از زبان لری سخن می‌گفت و گاهی از زبان کردی.
عاشقانه جان سپاری کن چو ما
زانکه عاشق جان خود را می سپرد
هوش مصنوعی: عاشقانه باید به زندگی و احساسات خود ارزش قائل شوی و جان را برای عشق فدای کنی، چرا که عاشق واقعی جان خود را به خاطر معشوق می‌دهد.
نعمت الله جان به جانان داد و رفت
رحمت الله علیه آن مرد ، مُرد
هوش مصنوعی: نعمت الله جان خود را به معشوق تقدیم کرد و از دنیا رفت. رحمت خدا بر آن مردی که در این مسیر زندگی خود را فدای عشق کرد.