گنجور

غزل شمارهٔ ۶۵۳

این که گوئی نعمت الله جان سپرد
جان سپرد و جان با ایمان سپرد
جان به جانان دل به دلبر داد و رفت
جان از این خوشتر دگر نتوان سپرد
در هوای گلستان عشق او
جان چو غنچه با لب خندان سپرد
بندگی کرد او به صدق دل تمام
ظاهر و باطن به آن سلطان سپرد
بود میخانه سبیل خدمتش
رفت و آن منصب به این و آن سپرد
جان امانت بود با وی مدتی
خوش امینانه به آن جانان سپرد
دیگری گر جان به دشواری بداد
سید سرمست ما آسان سپرد

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

این که گوئی نعمت الله جان سپرد
جان سپرد و جان با ایمان سپرد
هوش مصنوعی: اینکه می‌گویی نعمت خدا از بین رفته، در واقع یعنی جان او از دست رفته و این جان با ایمانی عمیق سپرده شده است.
جان به جانان دل به دلبر داد و رفت
جان از این خوشتر دگر نتوان سپرد
هوش مصنوعی: جان، عشق و دل به محبوبش سپرد و رفت؛ دیگر نمی‌توان جان را بهتر از این به کسی داد.
در هوای گلستان عشق او
جان چو غنچه با لب خندان سپرد
هوش مصنوعی: در فضای دلپذیر عشق او، جانم مانند غنچه‌ای با لبخند خیرخواهی به زندگی سپرده شده است.
بندگی کرد او به صدق دل تمام
ظاهر و باطن به آن سلطان سپرد
هوش مصنوعی: او با صداقت و کامل، بندگی کرد و تمام وجودش را، هم در ظاهر و هم در باطن، به آن سلطان تقدیم نمود.
بود میخانه سبیل خدمتش
رفت و آن منصب به این و آن سپرد
هوش مصنوعی: میخانه و لذت‌های آن به دست خدمت او رفت و او آن مقام را به دیگران سپرد.
جان امانت بود با وی مدتی
خوش امینانه به آن جانان سپرد
هوش مصنوعی: مدتی جان من در دستان او بود و با اطمینان کامل به او سپرده شده بود.
دیگری گر جان به دشواری بداد
سید سرمست ما آسان سپرد
هوش مصنوعی: دیگری به سختی جانش را فدای محبوبش کرد، اما سید خوشحال و سرمست ما به راحتی جانش را تقدیم می‌کند.