غزل شمارهٔ ۶۲۵
پردهٔ دیدهٔ من نقش خیالت دارد
دل شوریدهٔ من شوق وصالت دارد
هر کجا ماه رخی در نظرم می آید
نیک می بینم و حسنی ز جمالت دارد
بینوائی که گدای سر کوی تو بود
بر سلاطین جهان جاه و جلالت دارد
جان فدا کردم و سر در قدمت افکندم
از چنین بندگی ای بنده خجالت دارد
ساقیا ساغر می ده که لبم بی لب جام
به سر جملهٔ مستان که سلامت دارد
برو ای عقل که من مستم و تو مخموری
توچه دانی که دل از عشق چه حالت دارد
نعمت الله سخنش آب حیاتی است روان
روح بخشد چه نصیبی ز زلالت دارد
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
پردهٔ دیدهٔ من نقش خیالت دارد
دل شوریدهٔ من شوق وصالت دارد
هوش مصنوعی: چشم من تصویری از تو را نشان میدهد و دل پر از آشفتگیام آرزوی وصالت را در سر دارد.
هر کجا ماه رخی در نظرم می آید
نیک می بینم و حسنی ز جمالت دارد
هوش مصنوعی: هر جایی که چهرهای چون ماه را ببینم، همه چیز را زیبا و دلنشین مییابم و زیباییات در آن تاثیر دارد.
بینوائی که گدای سر کوی تو بود
بر سلاطین جهان جاه و جلالت دارد
هوش مصنوعی: بینوایی که در برابر تو و در گوشهای از کوی تو در حال گدایی بود، اکنون در میان سلاطین جهان از مقام و عظمت برخوردار است.
جان فدا کردم و سر در قدمت افکندم
از چنین بندگی ای بنده خجالت دارد
هوش مصنوعی: من برای تو جانم را فدای تو کردهام و سر خود را به پای تو نهادهام، اما از این نوع بندگی و خدمت، باید خجالت بکشم.
ساقیا ساغر می ده که لبم بی لب جام
به سر جملهٔ مستان که سلامت دارد
هوش مصنوعی: ای ساقی، لطفا جامی پر از شراب به من بده، زیرا لب من به لب جام نمیرسد. سلامتی مستان را خواستارم.
برو ای عقل که من مستم و تو مخموری
توچه دانی که دل از عشق چه حالت دارد
هوش مصنوعی: برگرد و برو، ای عقل، زیرا من در حالت مستی هستم و تو در غفلت. تو چه میدانی که دل در عشق چه حالاتی را تجربه میکند؟
نعمت الله سخنش آب حیاتی است روان
روح بخشد چه نصیبی ز زلالت دارد
هوش مصنوعی: سخنان نعمت الله مانند آب حیات هستند که روح را تازه و سرزنده میکنند و هر کس از پاکی و زلالی این سخنان بهرهای میبرد.

شاه نعمتالله ولی