گنجور

غزل شمارهٔ ۵۹۳

غیر او کی به یاد ما ماند
دیگری یار ما کجا ماند
دُرد دردش بیا و ما را ده
که مرا خوشتر از دوا ماند
ما نبودیم و حضرت او بود
چون نمانیم ما خدا ماند
نیست بیگانه از خدا چیزی
هر چه ماند به آشنا ماند
این عجب بین که حضرت سلطان
در نظرگه گهی گدا ماند
هر که مه روی خویش را بیند
خوبی او کجا به ما ماند
بزم عشق است و سیدم سرمست
بنده مخمور خود چرا ماند

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

غیر او کی به یاد ما ماند
دیگری یار ما کجا ماند
هوش مصنوعی: جز او کسی به یاد ما نمانده و هیچ کس دیگری به عنوان دوست و یاور ما حضور ندارد.
دُرد دردش بیا و ما را ده
که مرا خوشتر از دوا ماند
هوش مصنوعی: دردی که او دارد را با ما در میان بگذار و به من بده، چون احساس می‌کنم که این درد برای من دلپذیرتر از هر دارویی است.
ما نبودیم و حضرت او بود
چون نمانیم ما خدا ماند
هوش مصنوعی: حضرت حق همیشه حاضر است و حتی وقتی ما در صحنه نیستیم، او همیشه باقی و پایدار است. اگر ما در دنیا نباشیم، خدا همچنان می‌ماند و وجودش برقرار است.
نیست بیگانه از خدا چیزی
هر چه ماند به آشنا ماند
هوش مصنوعی: هیچ چیزی از خدا جدا نیست؛ آنچه باقی می‌ماند فقط برای کسانی است که با او آشنا هستند.
این عجب بین که حضرت سلطان
در نظرگه گهی گدا ماند
هوش مصنوعی: این جالب است که در کنار بزرگی و مقام حضرت سلطان، گاه یک گدا هم در نظر او قرار می‌گیرد.
هر که مه روی خویش را بیند
خوبی او کجا به ما ماند
هوش مصنوعی: هر کسی که زیبایی چهره خود را ببیند، دیگر خوبی او در نزد ما باقی نمی‌ماند.
بزم عشق است و سیدم سرمست
بنده مخمور خود چرا ماند
هوش مصنوعی: محفل عشق برپاست و آقای من در حال سرخوشی است، چرا این بنده در مستی خود باقی مانده است؟