غزل شمارهٔ ۵۸۸
عاشق جانانم و جانم خروشی می کند
مستم و از مستیم خمخانه جوشی می کند
خستگان عشق را ساقی شرابی می دهد
این دوا از بهر دُرد درد نوشی می کند
می دهد محمود ایاز خویش را تشریف خاص
پادشاهی این کرم با کهنه پوشی می کند
دردسر می داد عقل از خانه بیرون کردمش
ایستاده بر در و دزدیده گوشی می کند
چون کنم اسرار دل با زاهد هشیار فاش
جان سرمستم هوای می فروشی می کند
گفتمش جامی بده گفتا بگیر اما خموش
جانم از ذوق این حکایت با خموشی می کند
نی حدیث نعمت الله می کند با عاشقان
ناله اش بشنو که از جان خوش خروشی می کند
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
عاشق جانانم و جانم خروشی می کند
مستم و از مستیم خمخانه جوشی می کند
هوش مصنوعی: عاشق محبوبم هستم و در درونم حالتی پر شور و هیجان به وجود آمده است. حالتی که به خاطر سرمستیام، مانند جویبار حسی از مکان شاد و پرجنبوجوش فوران میکند.
خستگان عشق را ساقی شرابی می دهد
این دوا از بهر دُرد درد نوشی می کند
هوش مصنوعی: ساقی به خستگان عشق شرابی میدهد تا آرامش یابند و از دردهایشان کاسته شود.
می دهد محمود ایاز خویش را تشریف خاص
پادشاهی این کرم با کهنه پوشی می کند
هوش مصنوعی: محمود به ایاز، که دوست و خدمتکارش است، احترام ویژهای میگذارد. او با کمال سخاوت و کرامت، به ایاز که لباس کهنهای بر تن دارد، توجه خاصی نشان میدهد.
دردسر می داد عقل از خانه بیرون کردمش
ایستاده بر در و دزدیده گوشی می کند
هوش مصنوعی: عقل و فکر من دچار دردسر شده بود و به همین خاطر آن را از خانهام بیرون کردم. حالا آن عقل در آستانه در ایستاده و بهطور پنهانی گوش میدهد.
چون کنم اسرار دل با زاهد هشیار فاش
جان سرمستم هوای می فروشی می کند
هوش مصنوعی: چگونه میتوانم رازهای دل خود را با زاهدی که هوشیار است در میان بگذارم، در حالی که جان سرمستم به شراب علاقهمند است؟
گفتمش جامی بده گفتا بگیر اما خموش
جانم از ذوق این حکایت با خموشی می کند
هوش مصنوعی: به او گفتم جامی به من بده، او گفت بگیر ولی ساکت باش. جانم از خوشحالی این داستان، با سکوتش بیشتر به وجد میآید.
نی حدیث نعمت الله می کند با عاشقان
ناله اش بشنو که از جان خوش خروشی می کند
هوش مصنوعی: نعمتهای خدا را با عاشقان بیان میکند. نالههای او را بشنو که از دل، شاد و خوشحال است.

شاه نعمتالله ولی