گنجور

غزل شمارهٔ ۵۴۹

سنبل زلف او پریشان شد
حال جمعی نکو پریشان شد
باد با زلف او دمی دم زد
زلف او هم بر او پریشان شد
جمع بودیم از پریشانی
جمع ما مو به مو پریشان شد
گفت و گو در میان ما آمد
قصه از گفتگو پریشان شد
آن چنان جمع و این چنین جمعی
من ندانم که چون پریشان شد
زلف او مجمع دل ما بود
گرچه از ما و تو پریشان شد
نعمت الله به عشق زلف نگار
آمد و سو به سو پریشان شد

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

سنبل زلف او پریشان شد
حال جمعی نکو پریشان شد
هوش مصنوعی: زلف‌های او به شکل گیاه سنبل در آمده و به هم ریخته است، و این باعث شده که حال بسیاری از خوبان و نیکوکاران دچار آشفتگی شود.
باد با زلف او دمی دم زد
زلف او هم بر او پریشان شد
هوش مصنوعی: باد با زلف او بازی کرد و زلفش را در هم ریخت.
جمع بودیم از پریشانی
جمع ما مو به مو پریشان شد
هوش مصنوعی: ما در یکدیگر جمع بودیم و از مشکلات و نگرانی‌هایمان پریشان و آشفتگی حاکم بود.
گفت و گو در میان ما آمد
قصه از گفتگو پریشان شد
هوش مصنوعی: در گفت و گوی ما، داستانی رخ داد که باعث شد صحبت‌هایمان دچار آشفتگی شود.
آن چنان جمع و این چنین جمعی
من ندانم که چون پریشان شد
هوش مصنوعی: من نمی‌دانم چطور ممکن است که همچین گروهی با این نظم و ترتیب، دچار آشفتگی و بی‌نظمی شوند.
زلف او مجمع دل ما بود
گرچه از ما و تو پریشان شد
هوش مصنوعی: موهای او برای دل ما مانند یک گنجینه بود، هرچند که به خاطر ما و تو به هم ریخته و آشفته شده است.
نعمت الله به عشق زلف نگار
آمد و سو به سو پریشان شد
هوش مصنوعی: نعمت اله به خاطر عشق به موهای محبوبش، در حالت گیجی و شیدایی به این سو و آن سو می‌گردد.