غزل شمارهٔ ۵۴۷
سلطان سراپردهٔ میخانه کجا شد
از مجلس رندان خرابات کجا شد
معنیش هم اینجاست اگر صورت او رفت
پنهان ز نظر گشت نگوئی که فنا شد
هر رند که در کوی خرابات درآمد
از دار فنا آمد و با دار بقا شد
ما جام حبابیم و پر از آب حیاتیم
سیراب شود هر که چو ما همدم ما شد
سلطان سراپردهٔ میخانه عالم
از ذوق گدایان خرابات گدا شد
صوفی به صفا دُردی دردش چو بنوشد
این درد بود صافی و آن درد دوا شد
یاری که چو ما بندگی سید ما کرد
هرچند گدا بود شه هر دو سرا شد
اطلاعات
وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
سلطان سراپردهٔ میخانه کجا شد
از مجلس رندان خرابات کجا شد
هوش مصنوعی: سلطان و صاحب مقام که در اینجا به عنوان نگهبان و مسئول میخانه شناخته میشود، کجاست و چه سرنوشتی داشته است؟ در عوض، جمع رندان و مینوشندگان که به میخانه آمدهاند، چه وضعیتی دارند؟
معنیش هم اینجاست اگر صورت او رفت
پنهان ز نظر گشت نگوئی که فنا شد
هوش مصنوعی: اگر چه چهرهی او از دید پنهان شد، اما نمیتوانی بگویی که او نابود شده است.
هر رند که در کوی خرابات درآمد
از دار فنا آمد و با دار بقا شد
هوش مصنوعی: هر شخصی که به محلهی نوشخوار و زندگی خوشگذرانی پا میگذارد، از دنیای فانی و مادی بیرون میآید و به زندگی ابدی و معنوی دست مییابد.
ما جام حبابیم و پر از آب حیاتیم
سیراب شود هر که چو ما همدم ما شد
هوش مصنوعی: ما مانند جامی هستیم که پر از آب حیات است، هر کسی که با ما همنشین شود، سیراب و روحافزا خواهد شد.
سلطان سراپردهٔ میخانه عالم
از ذوق گدایان خرابات گدا شد
هوش مصنوعی: سلطان که در سایهسار میخانه قرار دارد، از شادی و خوشحالی گدایان خرابات به وجد آمده و به حالتی گدا مانند تبدیل شده است.
صوفی به صفا دُردی دردش چو بنوشد
این درد بود صافی و آن درد دوا شد
هوش مصنوعی: صوفی وقتی که با خلوص نیت، شرابی را مینوشد که دردی را از او میزداید، در واقع این درد به طور سادهای درمان میشود و به نوعی خالص و صافی میگردد.
یاری که چو ما بندگی سید ما کرد
هرچند گدا بود شه هر دو سرا شد
هوش مصنوعی: یار و دوستی که همچون ما در خدمت و بندگی سید و آقایش قرار گرفت، هرچند که از نظر مالی گدا و بیبضاعت بود، در حقیقت به مقامی بلند و ارجمند در دنیا و آخرت نائل آمد.

شاه نعمتالله ولی