غزل شمارهٔ ۵۱۴
عشق دردیست تا نمی گیرد
جان عاشق صفا نمی گیرد
ایدل ار عاشقی بیا خوش باش
عاشقان را خدا نمی گیرد
موج بحریم و غرقهٔ دریا
غیر ما دست ما نمی گیرد
دردمندیم و درد می نوشیم
دل ما زین دوا نمی گیرد
لطف او عالمی به ما بخشید
به کرم هیچ وا نمی گیرد
آتش عشق شمع جانم سوخت
در تو آخر چرا نمی گیرد
هر که بیگانه نیست از سید
دلش از آشنا نمی گیرد
اطلاعات
وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
عشق دردیست تا نمی گیرد
جان عاشق صفا نمی گیرد
هوش مصنوعی: عشق نوعی درد است که تا جان عاشق را نگیرد، شادی و آرامش حقیقی به او نمیرسد.
ایدل ار عاشقی بیا خوش باش
عاشقان را خدا نمی گیرد
هوش مصنوعی: ای دل، اگر عاشق هستی، بیا و شاد باش، زیرا خدا عاشقان را نمیگیرد.
موج بحریم و غرقهٔ دریا
غیر ما دست ما نمی گیرد
هوش مصنوعی: من مانند موجی در دریا هستم و در عمق آن غرق شدهام، کسی جز خودم به کمک من نمیآید.
دردمندیم و درد می نوشیم
دل ما زین دوا نمی گیرد
هوش مصنوعی: ما در رنج و درد به سر میبریم و همچنان به تحمل این درد ادامه میدهیم، اما دل ما از این درمان بهبود نمییابد.
لطف او عالمی به ما بخشید
به کرم هیچ وا نمی گیرد
هوش مصنوعی: فضل و مهربانی او به ما جهانی از نعمتها عطا کرده و کرم او هیچگاه کم نمیشود.
آتش عشق شمع جانم سوخت
در تو آخر چرا نمی گیرد
هوش مصنوعی: عشق من نسبت به تو مانند شعلهای است که جانم را سوزانده و من نمیفهمم چرا این عشق همچنان در تو تأثیر نمیگذارد.
هر که بیگانه نیست از سید
دلش از آشنا نمی گیرد
هوش مصنوعی: هر کسی که با سید ارتباط نزدیکی ندارد، نمیتواند از آشنا محبت و دوستی دریافت کند.

شاه نعمتالله ولی