غزل شمارهٔ ۴۸۹
جان بی جانان تن بی جان بود
خوش بود جانی که با جانان بود
دردمندان را دوا درد دل است
این چنین دردی مرا درمان بود
عشق را خود با سر و سامان چه کار
کار عاشق بی سر و سامان بود
هر که او پابستهٔ زلف بتی است
همچو مو پیوسته سرگردان بود
هر کسی کز عشق او کشته شود
او نمیرد زنده جاویدان بود
عشق او گنجی و دل پروانه ای
جای گنجش در دل ویران بود
سید و بنده اگر خواهی بیا
نعمت الله جو که این و آن بود
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
جان بی جانان تن بی جان بود
خوش بود جانی که با جانان بود
هوش مصنوعی: جان افرادی که بیروح هستند، مانند بدنی بیجان است، اما خوشبخت است کسی که با معشوق خود همراه است و جان دارد.
دردمندان را دوا درد دل است
این چنین دردی مرا درمان بود
هوش مصنوعی: افراد دردکشیده فقط با درد دل خود به آرامش میرسند و برای من نیز همین درد، راه نجاتی است.
عشق را خود با سر و سامان چه کار
کار عاشق بی سر و سامان بود
هوش مصنوعی: عشق به تنهایی نیازی به نظم و ترتیب ندارد، چرا که وضعیت عاشق همیشه بینظام و آشفته است.
هر که او پابستهٔ زلف بتی است
همچو مو پیوسته سرگردان بود
هوش مصنوعی: هر کسی که به زلف و زیبایی معشوقی وابسته است، مانند مویی که دائما در حال حرکت و سرگردانی است، در بلاتکلیفی و سردرگمی به سر میبرد.
هر کسی کز عشق او کشته شود
او نمیرد زنده جاویدان بود
هوش مصنوعی: هر کسی که به خاطر عشق او جان بدهد، او هرگز نمیمیرد و همیشه زنده خواهد بود.
عشق او گنجی و دل پروانه ای
جای گنجش در دل ویران بود
هوش مصنوعی: عشق او مانند گنجی باارزش است و دل او همچون پروانهای است که در دل ویران خود، جایی برای گنجیده شدن دارد.
سید و بنده اگر خواهی بیا
نعمت الله جو که این و آن بود
هوش مصنوعی: اگر میخواهی سید و بنده را بشناسی، به نعمتهای خدا توجه کن؛ زیرا همه چیز از آن اوست.

شاه نعمتالله ولی