غزل شمارهٔ ۴۸۶
جان بی جانان تن بی جان بود
خوش نباشد جان که بی جانان بود
کنج دل گنجینهٔ عشق وی است
آنچنان گنجی در این ویران بود
چشم ما بسته خیالش در نظر
روشنی دیدهٔ ما آن بود
آفتابست او و عالم سایه بان
این چنین پیدا چنان پنهان بود
دل به دریا ده بیا با ما نشین
زانکه اینجا بحر بی پایان بود
دو نماید صورت و معنی یکی است
موج و دریا نزد ما یکسان بود
نعمت الله در خرابات مغان
دیدم او ساقی سرمستان بود
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
جان بی جانان تن بی جان بود
خوش نباشد جان که بی جانان بود
هوش مصنوعی: روح آنانی که بیروح هستند، تن بیروحی دارد. خوشی در این نیست که روحی باشد که مختص بیروحان است.
کنج دل گنجینهٔ عشق وی است
آنچنان گنجی در این ویران بود
هوش مصنوعی: در گوشهٔ دل، عشق او مانند یک گنج بزرگ است که در این ویرانی حضور دارد.
چشم ما بسته خیالش در نظر
روشنی دیدهٔ ما آن بود
هوش مصنوعی: چشم ما بسته است، اما خیال او همیشه در ذهن ما روشن و واضح است.
آفتابست او و عالم سایه بان
این چنین پیدا چنان پنهان بود
هوش مصنوعی: او همچون آفتاب است که نورش همه جا را روشن میکند، ولی جهان مانند سایهبان، وجود او را در پس خود پنهان میکند.
دل به دریا ده بیا با ما نشین
زانکه اینجا بحر بی پایان بود
هوش مصنوعی: دل را به دلیرانهای سپرده و بیا در کنار ما باش، زیرا اینجا دریایی بی انتها وجود دارد.
دو نماید صورت و معنی یکی است
موج و دریا نزد ما یکسان بود
هوش مصنوعی: چهره و حقیقت یکی هستند؛ مانند موج و دریا که برای ما هیچ تفاوتی ندارند.
نعمت الله در خرابات مغان
دیدم او ساقی سرمستان بود
هوش مصنوعی: در خرابات مغان، به دیدار نعمت خدا رفتم و او را به عنوان ساقی سرمستها دیدم.

شاه نعمتالله ولی