گنجور

غزل شمارهٔ ۴۴۲

سلطان عشق ملک جهان را روان گرفت
جانم فدای او که تمام جهان گرفت
این عشق آتشی است که جان مرا بسوخت
داغی به دل نهاد و دلم زان نشان گرفت
گفتم که دامنش به کف آرم زهی خیال
بی دست عشق ، دامن او چون توان گرفت
نقش خیال غیر اگر دیده ای به خواب
شکرانهٔ تمام دلم را به جان گرفت
پیران روزگار چو می نوش می کنند
با محتسب مگو که هوس بر جوان گرفت
مجنون اگر حکایت لیلی کند رواست
دیوانه است و نیست به دیوانگان گرفت
سید چو دید بنده که هستم غلام او
بگشود او کنار و مرا در میان گرفت

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

سلطان عشق ملک جهان را روان گرفت
جانم فدای او که تمام جهان گرفت
هوش مصنوعی: سلطان عشق، حاکمیت بر تمامی عالم را به دست گرفت. جان من فدای اوست، چرا که او تمام عالم را در اختیار دارد.
این عشق آتشی است که جان مرا بسوخت
داغی به دل نهاد و دلم زان نشان گرفت
هوش مصنوعی: این عشق شبیه آتش است که روح مرا سوزانده و حرارتی در دل من ایجاد کرده که بر اثر آن، دلم نشانه‌ای از این عشق را در خود دارد.
گفتم که دامنش به کف آرم زهی خیال
بی دست عشق ، دامن او چون توان گرفت
هوش مصنوعی: گفتم که اگر دستم را به دامنش برسانم، خیال بی‌دست عشق را تجربه می‌کنم. اما وقتی دامن او را گرفتم، متوجه شدم که دامنش به شدت از دسترس من دور است.
نقش خیال غیر اگر دیده ای به خواب
شکرانهٔ تمام دلم را به جان گرفت
هوش مصنوعی: اگر در خواب تصاویری از دیگران دیده‌ای، آنقدر برایم شیرین و دلپذیر است که تمام وجودم را پر کرده است.
پیران روزگار چو می نوش می کنند
با محتسب مگو که هوس بر جوان گرفت
هوش مصنوعی: پیران زمانه، همانند نوشیدن شراب، در حال لذت بردن هستند. به محتسب نگو که جوان تمایل به این لذت‌ها پیدا کرده است.
مجنون اگر حکایت لیلی کند رواست
دیوانه است و نیست به دیوانگان گرفت
هوش مصنوعی: اگر مجنون درباره لیلی صحبت کند، این کار او پذیرفتنی است؛ زیرا او دیوانه است و هیچ‌کس نباید از دیوانگان توقع داشته باشد.
سید چو دید بنده که هستم غلام او
بگشود او کنار و مرا در میان گرفت
هوش مصنوعی: وقتی سید متوجه شد که من بنده و غلام او هستم، به سمتم آمد و مرا در آغوش گرفت.