گنجور

غزل شمارهٔ ۴۲۷

عاشقی جان را به جانان داد و رفت
رو به خاک راه او بنهاد و رفت
تن رفیقی بود با او یار و غار
عاشقانه ناگهان افتاد و رفت
بر سر کویش رسید و سر نهاد
بند را از پای خود بگشاد و رفت
هر زمان نقشی نماید لاجرم
کرد روی چون نگاری شاد و رفت
زندهٔ جاوید شد ای جان من
گرچه می گویند او جان داد و رفت
آمد اینجا و غم عالم نخورد
زان روان شد مظهر ایجاد و رفت
بنده بودی بندگی کردی مدام
سید آمد بنده شد آزاد و رفت

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

عاشقی جان را به جانان داد و رفت
رو به خاک راه او بنهاد و رفت
هوش مصنوعی: عاشق، جانش را به معشوق تقدیم کرد و سپس به سمت خاک رفت، یعنی راهی را انتخاب کرد که به سوی معشوقش می‌رفت و در این مسیر قدم گذاشت.
تن رفیقی بود با او یار و غار
عاشقانه ناگهان افتاد و رفت
هوش مصنوعی: رفیق و همراهی داشتم که به عشق و دوستی نزدیکی به هم بودیم، اما ناگهان او سقوط کرد و دیگر نبود.
بر سر کویش رسید و سر نهاد
بند را از پای خود بگشاد و رفت
هوش مصنوعی: او به درِ کوی یار رسید و سر به زمین گذاشت. سپس بندهای پای خود را باز کرد و رفت.
هر زمان نقشی نماید لاجرم
کرد روی چون نگاری شاد و رفت
هوش مصنوعی: در هر لحظه، تصویری تازه از خود نشان می‌دهد و به طور ناگزیر، چهره‌اش مانند نقاشی زیبا و شاداب، تغییر می‌کند و می‌رود.
زندهٔ جاوید شد ای جان من
گرچه می گویند او جان داد و رفت
هوش مصنوعی: عزیزم، هرچند که می‌گویند او جان خود را فدای ما کرد و از دنیا رفت، اما حقیقت این است که او همیشه زنده و جاویدان است.
آمد اینجا و غم عالم نخورد
زان روان شد مظهر ایجاد و رفت
هوش مصنوعی: او به اینجا آمد و از نگرانی‌های دنیا دلگیر نشد، به همین خاطر تبدیل به نشانه‌ای از آفرینش شد و سپس رفت.
بنده بودی بندگی کردی مدام
سید آمد بنده شد آزاد و رفت
هوش مصنوعی: یک نفر به عنوان بنده و خدمت‌گزار زندگی می‌کرد و همیشه در حال خدمت بود، اما وقتی آقایی به نام سید آمد، او نیز به خدمت سید درآمد و در نهایت آزاد شد و رفت.