گنجور

غزل شمارهٔ ۴۲۳

عاشقی جان را به جانان داد و رفت
ماند این دنیای بی بنیاد و رفت
در خرابات مغان مست و خراب
سر به پای خم می بنهاد و رفت
قطره آبی به دریا در فتاد
چون توان کردن چنین افتاد و رفت
شاهبازی بود در بند وجود
بند را از پای خود بنهاد و رفت
زندهٔ جاوید شد آن زنده دل
تا نگوئی مرده شد بر باد و رفت
سرعت ایجاد و اعدام وی است
در زمانی ماهروئی زاد و رفت
بنده بودم ، بندگی کردم مدام
سید آمد بنده شد آزاد و رفت

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

عاشقی جان را به جانان داد و رفت
ماند این دنیای بی بنیاد و رفت
هوش مصنوعی: عاشق، جانش را به معشوق تقدیم کرد و رفت؛ فقط این دنیای بی‌اساس و ناپایدار باقیمانده است و او نیز ترک کرده است.
در خرابات مغان مست و خراب
سر به پای خم می بنهاد و رفت
هوش مصنوعی: در میخانه‌ها، فردی مست و دچار حالتی نابسامان، به آرامی بر روی زمین خمیده نشسته بود و به سوی نوشیدنی می‌رفت.
قطره آبی به دریا در فتاد
چون توان کردن چنین افتاد و رفت
هوش مصنوعی: قطره آبی به دریا افتاد و از میان رفت. آیا می‌توانست به این شکل سقوط کند؟
شاهبازی بود در بند وجود
بند را از پای خود بنهاد و رفت
هوش مصنوعی: یک شاهباز در قید و بند زندگی گرفتار بود، اما در نهایت توانست بندها را از پای خود باز کند و آزادانه پرواز کند.
زندهٔ جاوید شد آن زنده دل
تا نگوئی مرده شد بر باد و رفت
هوش مصنوعی: شخصی که دارای روح زندگی بود و دلش پر از شوق و امید است، به گونه‌ای زنده و پایدار باقی مانده که دیگر نمی‌توان گفت او مرده است و به باد رفته است.
سرعت ایجاد و اعدام وی است
در زمانی ماهروئی زاد و رفت
هوش مصنوعی: سرعت ایجاد و از بین بردن او در زمانی است که مهارت و قابلیت به وجود آمده و سپس رخت بربسته است.
بنده بودم ، بندگی کردم مدام
سید آمد بنده شد آزاد و رفت
هوش مصنوعی: من غلامی بودم که همیشه در خدمت بودم، اما یک نفر به عنوان آقا آمد، خودش را غلام من معرفی کرد و سپس آزاد شد و رفت.