غزل شمارهٔ ۴۲۱
جان به خلوت سرای جانان رفت
دل سرمست سوی مستان رفت
آفتابی به ماه رو بنمود
گشت پیدا و باز پنهان رفت
مدتی زاهدی همی کردم
توبه بشکستم این زمان آن رفت
عمر باقی که هست دریابش
در پی عمر رفته نتوان رفت
هرکه جمعیتی ز خویش نیافت
ماند بیگانه و پریشان رفت
باز حیران ز خاک برخیزد
از جهان هر کسی که حیران رفت
نعمت الله رفیق سید شد
یار ما رفت گوئیا جان رفت
اطلاعات
وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
جان به خلوت سرای جانان رفت
دل سرمست سوی مستان رفت
هوش مصنوعی: روح من به آرامشگاه محبوب پیوست و دل شادابم به سوی دوستان شاداب رفت.
آفتابی به ماه رو بنمود
گشت پیدا و باز پنهان رفت
هوش مصنوعی: خورشید یک لحظه به ماه نگاه کرد و پس از آن دوباره ناپدید شد.
مدتی زاهدی همی کردم
توبه بشکستم این زمان آن رفت
هوش مصنوعی: مدتی زاهدانه زندگی کردم و از کارهای ناپسند دوری کردم، اما حالا که توبهام را شکستم، آن دوران دیگر به پایان رسیده است.
عمر باقی که هست دریابش
در پی عمر رفته نتوان رفت
هوش مصنوعی: در زندگی به زمان حال توجه کن و از آن بهرهبر داری؛ چرا که زمانهای گذشته دیگر قابل بازگشت نیستند.
هرکه جمعیتی ز خویش نیافت
ماند بیگانه و پریشان رفت
هوش مصنوعی: هر کسی که نتوانسته دوستانی از میان خودش پیدا کند، مانند فردی بیگانه و سرگردان زندگی میکند.
باز حیران ز خاک برخیزد
از جهان هر کسی که حیران رفت
هوش مصنوعی: هر کسی که در زندگی دچار سرگردانی و بلاتکلیفی شده، پس از مرگ به نوعی از دنیا برخواهد گشت و از خاک جدا خواهد شد.
نعمت الله رفیق سید شد
یار ما رفت گوئیا جان رفت
هوش مصنوعی: خوشحالی و نعمتی را که به ما داده شده بود، از دست دادیم و یار و رفیقمان رفت، انگار که بخشی از وجودمان را هم از دست دادهایم.