گنجور

غزل شمارهٔ ۴۱۶

بی سبب وصل یار نتوان یافت
به خیالی نگار نتوان یافت
از میان تا کناره نکنی
آن میان در کنار نتوان یافت
بی زمستان سرد و آتش و دود
لذتی از بهار نتوان یافت
می خمخانه در سرای حدوث
جرعهٔ بی خمار نتوان یافت
تا نگردی مقرب سلطان
بر در شاه بار نتوان یافت
همچو سید حریف سرمستی
اندر این روزگار نتوان یافت

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بی سبب وصل یار نتوان یافت
به خیالی نگار نتوان یافت
هوش مصنوعی: بدون دلیل نمی‌توان به وصل یار دست پیدا کرد و در خیال هم نمی‌توان نگاری را یافت.
از میان تا کناره نکنی
آن میان در کنار نتوان یافت
هوش مصنوعی: اگر فاصله‌ای را در میان در نظر نگیری، نمی‌توانی در کنار آن چیزی پیدا کنی.
بی زمستان سرد و آتش و دود
لذتی از بهار نتوان یافت
هوش مصنوعی: بدون وجود زمستان سرد و تجربه کردن آتش و دود، نمی‌توان لذتی از بهار را احساس کرد.
می خمخانه در سرای حدوث
جرعهٔ بی خمار نتوان یافت
هوش مصنوعی: در خانه‌ی هستی نمی‌توان نوشیدنی بدون سرخی و مستی پیدا کرد.
تا نگردی مقرب سلطان
بر در شاه بار نتوان یافت
هوش مصنوعی: برای اینکه به مقام و جایگاه والای نزد سلطان دست یابی، باید ابتدا در درگاه او حضور یابی و تلاش کنی؛ در غیر این صورت، به هیچ چیز نخواهی رسید.
همچو سید حریف سرمستی
اندر این روزگار نتوان یافت
هوش مصنوعی: در این روزگار، نمی‌توان کسی را پیدا کرد که مانند سید در خوشحالی و شادابی حریف باشد.