غزل شمارهٔ ۴۱۱
آتش عشقش تمام عود وجودم بسوخت
بوی خوشم را چو یافت دیر نه زودم بسوخت
شمع معنبر نهاد مجلس جان بر فروخت
در دل مجمر مرا زود چو عودم بسوخت
تا نزنم دم دگر از خود و از معرفت
عارف معروف من غیب و شهودم بسوخت
یک نفسی جام می همدم ما بود دوش
از دم دل سوز ما نیست و بودم بسوخت
آتش سودای او گرد دکانم گرفت
جمله قماشی که بود مایه و سودم بسوخت
ملک فنا و بقا جمله بر انداختم
چند از این و از آن بود و نبودم بسوخت
سوختهٔ همچو من در همه عالم مجوی
کز نفس سیدم جمله وجودم بسوخت
اطلاعات
وزن: مفتعلن فاعلن مفتعلن فاعلن (منسرح مطوی مکشوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
آتش عشقش تمام عود وجودم بسوخت
بوی خوشم را چو یافت دیر نه زودم بسوخت
هوش مصنوعی: عشق او باعث شد تمام وجودم به آتش بیفتد و بسوزد. وقتی که بوی خوشم را حس کرد، به سوزاندن من هیچ درنگی نکرد و به سرعت عمل کرد.
شمع معنبر نهاد مجلس جان بر فروخت
در دل مجمر مرا زود چو عودم بسوخت
هوش مصنوعی: شمعی روشنی بخش مجلس را روشن کرد و جان خود را فدای آن کرد. در دل من مانند عودی که زود میسوزد، آتش شوقی شعلهور شد.
تا نزنم دم دگر از خود و از معرفت
عارف معروف من غیب و شهودم بسوخت
هوش مصنوعی: تا زمانی که از خودم و علم و معرفتی که دارم سخن نگویم، تمام وجودم در آتش بینش و آگاهی میسوزد.
یک نفسی جام می همدم ما بود دوش
از دم دل سوز ما نیست و بودم بسوخت
هوش مصنوعی: دیشب در کنار ما کسی بود که با نوشیدن می، همراهی میکرد. اما امروز، از دلسوزی و احساساتی که داشتم، خبری نیست و فقط حسرتی برایم باقی مانده است.
آتش سودای او گرد دکانم گرفت
جمله قماشی که بود مایه و سودم بسوخت
هوش مصنوعی: آتش عشق او به دور فروشگاهم افتاد و همهی تملکات و داراییام که منبع درآمدم بود را سوزاند.
ملک فنا و بقا جمله بر انداختم
چند از این و از آن بود و نبودم بسوخت
هوش مصنوعی: من تمام پادشاهی و ابدیت را کنار نهادم و از این و آن، حالتی از وجود و عدم را تجربه کردم و نهایتاً از همه اینها عبور کردم.
سوختهٔ همچو من در همه عالم مجوی
کز نفس سیدم جمله وجودم بسوخت
هوش مصنوعی: در هیچ کجای دنیا به دنبال کسی مانند من نباش که تمام وجودم از حرارت عشق و نفس سید سوخته و نابود شده است.