گنجور

غزل شمارهٔ ۴۰۱

صحبت جانان من مجلس روحانی است
مفرش خاک درش مسند سلطانی است
لایق هر عاشقی نیست غم عشق او
شادی جان کسی کو به غم ارزانی است
مایهٔ دکان جان درد دل است ای عزیز
حاصل سودای عشق بی سر و سامانی است
شهر وجودم تمام بندهٔ فرمان اوست
جملهٔ اقلیم دل مملکت جانی است
کفر سر زلف او رونق ایمان من
رونق ایمان ز کفر این چه مسلمانی است
لیلی صاحب نظر واله و مجنون او
عاقلی و عشق او غایت نادانی است
دوش درآمد ز در دلبر سرمست و گفت
عاشق یکتای من سید بی ثانی است

اطلاعات

وزن: مفتعلن فاعلن مفتعلن فاعلن (منسرح مطوی مکشوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

صحبت جانان من مجلس روحانی است
مفرش خاک درش مسند سلطانی است
هوش مصنوعی: گفت‌و‌گو با محبوب من همچون نشستی روحانی است که فرش آن از خاک بوده و همچون سلطنتی باشکوه است.
لایق هر عاشقی نیست غم عشق او
شادی جان کسی کو به غم ارزانی است
هوش مصنوعی: غم عشق و حال دل عاشق، برای هر کسی مناسب نیست. شادی و آرامش به کسی می‌رسد که بتواند غم را با ارزش بشمارد.
مایهٔ دکان جان درد دل است ای عزیز
حاصل سودای عشق بی سر و سامانی است
هوش مصنوعی: عزیزم، محتوای اصلی زندگی و صفای روح، درد و دل است. نتیجهٔ عشق، بی‌قراری و بی‌نظمی است.
شهر وجودم تمام بندهٔ فرمان اوست
جملهٔ اقلیم دل مملکت جانی است
هوش مصنوعی: تمام وجود من تحت فرمان اوست و دل من مانند سرزمینی است که جانم را در خود جای داده است.
کفر سر زلف او رونق ایمان من
رونق ایمان ز کفر این چه مسلمانی است
هوش مصنوعی: زیبایی و جذبه‌ی موهای او باعث شکوفایی ایمان من شده است. حالا با این اوصاف، این کفر و ناپاکی چه نوع اسلامی را برای من به همراه دارد؟
لیلی صاحب نظر واله و مجنون او
عاقلی و عشق او غایت نادانی است
هوش مصنوعی: لیلی فردی دانا و با شعور است، در حالی که مجنون او کسی است که در عشق به او دیوانه و بی‌خود شده است. این عشق باعث شده که مجنون به عرش نادانی و جهل برسد.
دوش درآمد ز در دلبر سرمست و گفت
عاشق یکتای من سید بی ثانی است
هوش مصنوعی: شب گذشته، عشق من با حال خوشی وارد شد و گفت: عاشق من، سید بی‌نظیر است.