گنجور

غزل شمارهٔ ۳۹۹

زاهدان را ذوق رندان هست نیست
رند را میلی بر ایشان هست نیست
در دل ما مهر دلبر هست نیست
جان ما جز عشق جانان هست نیست
یوسف گل پیرهن آمد به باغ
این چنین گل در گلستانی هست نیست
هر که دارد هرچه دارد آن اوست
هرچه هست و بود و بی آن هست نیست
گنج او در کنج ویران نیست هست
خازن آن غیر سلطان هست نیست
درد نوش دردمند عشق او
خاطرش با صاف درمان هست نیست
همچو سید رند سرمست خوشی
در میان می پرستان هست نیست

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

زاهدان را ذوق رندان هست نیست
رند را میلی بر ایشان هست نیست
هوش مصنوعی: زاهدان (عبادتیان) از لذت‌های زندگی بی‌بهره‌اند، در حالی که رندان (آزادگان و اهل خوش‌گذران) نسبت به آن‌ها هیچ تمایلی ندارند.
در دل ما مهر دلبر هست نیست
جان ما جز عشق جانان هست نیست
هوش مصنوعی: دل ما پر از محبت و عشق به محبوب است و جز عشق او، هیچ چیز دیگری در جان ما وجود ندارد.
یوسف گل پیرهن آمد به باغ
این چنین گل در گلستانی هست نیست
هوش مصنوعی: یوسف که زیبا و محبوب است، مانند گلی در باغ زندگی می‌کند، اما این گل در میان گل‌های دیگر باغ ممکن است وجود نداشته باشد.
هر که دارد هرچه دارد آن اوست
هرچه هست و بود و بی آن هست نیست
هوش مصنوعی: هر کسی چیزی دارد، همان از آن اوست و هرچه وجود دارد و یا وجود نداشته باشد، بدون آن چیز معنایی ندارد.
گنج او در کنج ویران نیست هست
خازن آن غیر سلطان هست نیست
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که ثروت و گنجینه حقیقی در مکان‌های شلوغ و پر زرق و برق نیست، بلکه در یک فضای ساده و بی‌خاصیت وجود دارد. نگهدارنده این گنج نیز شخص عادی و غیرمعروفی است و نه کسی که در مقام قدرت و سلطنت باشد. بنابراین، ارزش واقعی چیزها ممکن است در جاهایی پنهان و ناچیز باشد.
درد نوش دردمند عشق او
خاطرش با صاف درمان هست نیست
هوش مصنوعی: دردی که برای عاشق او مانند نوش است، به خاطر اینکه قلبش خالی از درد است، وجود ندارد.
همچو سید رند سرمست خوشی
در میان می پرستان هست نیست
هوش مصنوعی: همانند سید رند که در شادی و خوشی غرق است، در میان افرادی که به می‌نوشی علاقه‌مندند حضور دارد، اما در واقع هیچ‌کس نیست.