غزل شمارهٔ ۳۸۱
دل ندارد هر که او را درد نیست
وانکه خود دردی ندارد مرد نیست
نزد بی دردان مگو زینهار درد
دشمنست آن دوست کو همدرد نیست
با لب و رخسار و چشم مست یار
حاجت نقل و شراب و درد نیست
در هوای آفتاب روی او
در به در گشتیم از وی گرد نیست
درد بی درمان ما را از یقین
غیر سید دیگری در خورد نیست
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
دل ندارد هر که او را درد نیست
وانکه خود دردی ندارد مرد نیست
هوش مصنوعی: کسی که دل ندارد، دردی هم نمیکشد و انسانی که دردی را احساس نکرده، در واقع انسان نیست.
نزد بی دردان مگو زینهار درد
دشمنست آن دوست کو همدرد نیست
هوش مصنوعی: نزد افرادی که درد را درک نمیکنند، از درد و رنج خود سخن نگو، زیرا آن دوستی که درک کننده درد نیست، در واقع دشمن توست.
با لب و رخسار و چشم مست یار
حاجت نقل و شراب و درد نیست
هوش مصنوعی: با زیبایی و دلربایی یار، دیگر نیازی به نقل و شراب و درد و رنج نیست.
در هوای آفتاب روی او
در به در گشتیم از وی گرد نیست
هوش مصنوعی: در آفتاب، به خاطر دیدن چهرهاش به دنبال او گشتیم، ولی هیچ نشانی از او پیدا نکردیم.
درد بی درمان ما را از یقین
غیر سید دیگری در خورد نیست
هوش مصنوعی: دردی که ما داریم، درمانی ندارد و به جز سید، هیچ کس نمیتواند به این مشکل ما رسیدگی کند.