گنجور

غزل شمارهٔ ۳۸۲

جان ندارد هر که جانانیش نیست
گرچه تن دارد ولی جانیش نیست
زاهد گوشه نشین در عشق او
هست از زاهد ولی آنیش نیست
کفر زلفش گر ندارد دیگری
کی بود مومن که ایمانیش نیست
بی سر و سامان شدم در عاشقی
ای خوش آن رندی که سامانیش نیست
ساغر می گرچه دارد جرعه‌ای
همچو خم، ذوق فراوانیش نیست
هر دلی کز عشق او شد دردمند
غیر دُرد درد درمانیش نیست
سید سرمست مهمان من است
هیچکس چون بنده مهمانیش نیست

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

جان ندارد هر که جانانیش نیست
گرچه تن دارد ولی جانیش نیست
هوش مصنوعی: کسی که معشوقی ندارد، در واقع زندگی ندارد، حتی اگر از نظر جسمی زنده باشد؛ زیرا روح و جان او بدون عشق کامل نیست.
زاهد گوشه نشین در عشق او
هست از زاهد ولی آنیش نیست
هوش مصنوعی: عاشقانی که به دور از دنیا نشسته‌اند، در عشق او قرار دارند، ولی نشان می‌دهد که زاهدان فقط ظاهری از عشق را دارند و در باطن به آن نمی‌پردازند.
کفر زلفش گر ندارد دیگری
کی بود مومن که ایمانیش نیست
هوش مصنوعی: اگر زلف او کفر و بی‌دینی را نشان بدهد، هیچ‌کس نمی‌تواند بگوید که مؤمنی وجود دارد، چرا که ایمان او واقعی نیست.
بی سر و سامان شدم در عاشقی
ای خوش آن رندی که سامانیش نیست
هوش مصنوعی: در عاشقی بی‌نظم و بی‌سر و سامان شده‌ام، و خوش به حال آن کسی که هیچ ترتیبی برای خود ندارد و در آزادی‌اش خوشحال است.
ساغر می گرچه دارد جرعه‌ای
همچو خم، ذوق فراوانیش نیست
هوش مصنوعی: هرچند جام شراب دارای جرعه‌ای به اندازه‌ی خمره است، اما لذت و شادی ناشی از آن بسیار کمتر است.
هر دلی کز عشق او شد دردمند
غیر دُرد درد درمانیش نیست
هوش مصنوعی: هر دلی که از عشق او در رنج و درد باشد، هیچ دارویی برای درمان آن درد ندارد.
سید سرمست مهمان من است
هیچکس چون بنده مهمانیش نیست
هوش مصنوعی: سید خوشحال و سرمست، مهمان من است و هیچکس نمی‌تواند مانند من از مهمانی او لذت ببرد.