غزل شمارهٔ ۲۳۰
گفتمش روی تو جانا قمر است
گفت بالله ز قمر خوبتر است
گفتمش زلف تو آشفته چراست
گفت سرگشتهٔ دور قمر است
گفتمش نوش لبت چیست بگو
گفت پالودهٔ قند و شکر است
گفتمش چشم خوشت برد دلم
گفت هشدار که جان در خطر است
گفتمش قد تو سرویست بلند
گفت آن نسبت کوته نظر است
گفتمش از تو که دارد خبری
گفت آن کس که ز خود بی خبر است
گفتمش عمر منی زود مرو
گفت عمرست از آن در گذر است
گفتمش جان به فدای تو کنم
گفت از اینها بر ما مختصر است
گفتمش سید ما بندهٔ تو است
گفت آری به جهان این ثمر است
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مسدس مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
گفتمش روی تو جانا قمر است
گفت بالله ز قمر خوبتر است
هوش مصنوعی: گفتم به او که چهرهات مانند ماه است، او در پاسخ گفت به خدا که از ماه هم زیباتر است.
گفتمش زلف تو آشفته چراست
گفت سرگشتهٔ دور قمر است
هوش مصنوعی: به او گفتم چرا موهایت در هم ریخته است؟ او پاسخ داد که به خاطر زیبایی و جذابیت ماه دچار حالت سردرگمی شدهام.
گفتمش نوش لبت چیست بگو
گفت پالودهٔ قند و شکر است
هوش مصنوعی: از او پرسیدم چه چیز مینوشی، گفت که نوش جانم ترکیبی از قند و شکر است.
گفتمش چشم خوشت برد دلم
گفت هشدار که جان در خطر است
هوش مصنوعی: به او گفتم چشمان زیبات دل مرا برده است، اما دلم به من میگوید مراقب باش که جانم در خطر است.
گفتمش قد تو سرویست بلند
گفت آن نسبت کوته نظر است
هوش مصنوعی: گفتم که قد تو به بلندی سرو است، او در پاسخ گفت که این نظر محدود و کوتاهنگرانهای است.
گفتمش از تو که دارد خبری
گفت آن کس که ز خود بی خبر است
هوش مصنوعی: به او گفتم که آیا از تو خبری دارد، او پاسخ داد که تنها کسی که از خود بیخبر است، میتواند از دیگری خبر داشته باشد.
گفتمش عمر منی زود مرو
گفت عمرست از آن در گذر است
هوش مصنوعی: گفتم که تو دلیل زندگی من هستی، زود نرو، اما او پاسخ داد که زندگی همچون یک لحظه است و زود میگذرد.
گفتمش جان به فدای تو کنم
گفت از اینها بر ما مختصر است
هوش مصنوعی: به او گفتم جانم را فدای تو میکنم، اما او پاسخ داد که این حرفها برای ما کماهمیت است.
گفتمش سید ما بندهٔ تو است
گفت آری به جهان این ثمر است
هوش مصنوعی: گفتم که آقا، بندهات هستم. او پاسخ داد: بله، در این دنیا، این نتیجه و میوهی کار است.

شاه نعمتالله ولی