غزل شمارهٔ ۲۲۱
آمد ز درم نگار سرمست
رندانه و جام باده بر دست
صد فتنه ز هر کنار برخاست
او مست در این میانه بنشست
لب را بنهاد بر لب ما
موئی به دونیم راست بشکست
عشق آمد و زنده کرد ما را
پیوسته بود به ما چو پیوست
از بود و نبود باز رستیم
آسوده ز نیست فارغ از هست
دل در سر زلف یار بستیم
محکم جائی شدیم پابست
از مستی ذوق نعمت الله
خلق دو جهان شدند سرمست
اطلاعات
وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
آمد ز درم نگار سرمست
رندانه و جام باده بر دست
هوش مصنوعی: محبوب من با حالتی شاداب و شیطنتآمیز از در وارد شد و در دستش جامی پر از شراب بود.
صد فتنه ز هر کنار برخاست
او مست در این میانه بنشست
هوش مصنوعی: از هر سو مشکلات و فتنههای زیادی به وجود آمد، اما او در میان این آشفتگیها آرامش خود را حفظ کرده و در کمال آرامش نشسته است.
لب را بنهاد بر لب ما
موئی به دونیم راست بشکست
هوش مصنوعی: او لبش را بر لب ما گذاشت و این تماس به شدت شکست یا گسست.
عشق آمد و زنده کرد ما را
پیوسته بود به ما چو پیوست
هوش مصنوعی: عشق به سراغ ما آمد و ما را زنده کرد. عشق همیشه با ما بوده است، مانند پیوندی که بین ما وجود دارد.
از بود و نبود باز رستیم
آسوده ز نیست فارغ از هست
هوش مصنوعی: ما از وجود و عدم رهایی یافتهایم و اکنون آرامش داریم؛ نه نگران عدم هستیم و نه وابسته به وجود.
دل در سر زلف یار بستیم
محکم جائی شدیم پابست
هوش مصنوعی: ما دل خود را به زلفهای یار گره زدیم و در این رابطه، محکم و استوار ماندیم.
از مستی ذوق نعمت الله
خلق دو جهان شدند سرمست
هوش مصنوعی: از شادی و لذت نعمت خداوند، همه موجودات جهان به فرح و شوق آمدهاند و در حالت مستی هستند.