گنجور

غزل شمارهٔ ۲۱۸

عاشقانه به عشق او سرمست
جان و دل داده ایم ما از دست
آنچنان واله ایم و آشفته
که ندانیم نیست را از هست
تا که مائی ازین میان برخاست
عشقش آمد به جای ما بنشست
هرکه او از خودی خود ببرید
همچو ما با خدای خود پیوست
تندرستم به یُمن همت او
گرچه عشقش دل مرا بشکست
شادی عاشقی که جان درباخت
وز غم عقل و این و آن وارست
همچو سید ندیده ام دیگر
عاشق رند مست باده پرست

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

عاشقانه به عشق او سرمست
جان و دل داده ایم ما از دست
هوش مصنوعی: ما به خاطر عشق او، دل و جان خود را با شوق و عاشقانه فدای او کرده‌ایم و به وجد آمده‌ایم.
آنچنان واله ایم و آشفته
که ندانیم نیست را از هست
هوش مصنوعی: ما آنقدر شیفته و پریشان هستیم که نمی‌توانیم وجود را از عدم تشخیص دهیم.
تا که مائی ازین میان برخاست
عشقش آمد به جای ما بنشست
هوش مصنوعی: وقتی که ما از این دنیا رفتیم، عشق او به جای ما نشسته و جای خالی ما را پر کرده است.
هرکه او از خودی خود ببرید
همچو ما با خدای خود پیوست
هوش مصنوعی: هرکسی که از خود و وجودش فاصله بگیرد، مانند ما به وصال و نزدیکی با خدا می‌رسد.
تندرستم به یُمن همت او
گرچه عشقش دل مرا بشکست
هوش مصنوعی: من با تلاش و کوشش او سالم و تندرست هستم، هرچند عشق او دل مرا شکسته است.
شادی عاشقی که جان درباخت
وز غم عقل و این و آن وارست
هوش مصنوعی: شادی عاشقی که تمام وجودش را فدای عشق کرده و از افکار و نگرانی‌های دیگران رهایی یافته است.
همچو سید ندیده ام دیگر
عاشق رند مست باده پرست
هوش مصنوعی: من هیچ عاشق دیگری را مانند سید ندیده‌ام که این‌قدر دیوانه و شیدا باشد و به شراب و خوشی‌های زندگی علاقه‌مند باشد.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۲۱۸ به خوانش سید جابر موسوی صالحی