غزل شمارهٔ ۲۱۵
دوای درد دل ای یار دردست
بحمدالله که ما داریم در دست
بیا و دُردی دردش بماده
که صاف عاشقانش دُرد دردست
دلی کو کشتهٔ عشق است زنده است
کسی کو مردهٔ دردست مرده است
بدادم دین و دل دردش خریدم
چنین سودی بدین مایه که کرده است
مرا مهری است در خاطر که خورشید
بگرد سایهٔ چترش چه گرد است
اگر دردم نمی دانی نظر کن
سرشک سرخ بین و رخ که زرد است
کسی داند شفای درد سید
که جامی از شراب درد خورده است
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
دوای درد دل ای یار دردست
بحمدالله که ما داریم در دست
هوش مصنوعی: ای دوست، خوشبختانه ما در دست داریم علاج غم و اندوه خود را.
بیا و دُردی دردش بماده
که صاف عاشقانش دُرد دردست
هوش مصنوعی: بیایید و دردی بیاورید که لطیف است و مخصوص عاشقان، زیرا این درد به صفای آنها میافزاید.
دلی کو کشتهٔ عشق است زنده است
کسی کو مردهٔ دردست مرده است
هوش مصنوعی: دل کسی که به عشق آسیب دیده زنده است، اما آن کس که به درد گرفتار آمده، درواقع مرده به شمار میآید.
بدادم دین و دل دردش خریدم
چنین سودی بدین مایه که کرده است
هوش مصنوعی: من دین و دل خود را فدای عشق او کردم و حالا به خاطر این انتخاب، به این درد و رنج دچار شدهام. چنین فدای بزرگ، به همین مقدار ارزش نداشت.
مرا مهری است در خاطر که خورشید
بگرد سایهٔ چترش چه گرد است
هوش مصنوعی: من در ذهنم محبتی دارم مانند خورشیدی که سایهاش زیر چترش چرخ میزند.
اگر دردم نمی دانی نظر کن
سرشک سرخ بین و رخ که زرد است
هوش مصنوعی: اگر از درد من خبر نداری، به اشکهای قرمز من نگاه کن و به صورتم که رنگش زرد شده است.
کسی داند شفای درد سید
که جامی از شراب درد خورده است
هوش مصنوعی: کسی میتواند از درمان درد سید آگاه باشد که خود تجربهی تلخی آن را چشیده باشد.

شاه نعمتالله ولی