غزل شمارهٔ ۱۷۹
آبروی ما ز اشک چشم ماست
همچو ما با آبروی خود کجاست
بحر عشق ما کرانش هست نیست
غرقه ای داند که با ما آشناست
حال ما گر عاشقی پرسد بگو
رند مستی فارغ از هر دو سراست
بینوائی گر گدای کوی اوست
نزد درویشان گدای پادشاست
غیر عشق او حکایاتست و بس
جز هوای او دگر باد صبا است
درد باید درد باید درد درد
درد دل می کش که درد دل دواست
نعمت الله دُرد دردش نوش کرد
آفرین بر وی که او همدرد ماست
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
آبروی ما ز اشک چشم ماست
همچو ما با آبروی خود کجاست
هوش مصنوعی: آبروی ما به اشکهای چشمان ما بستگی دارد؛ پس آبروی خود را کجا میتوانید پیدا کنید؟
بحر عشق ما کرانش هست نیست
غرقه ای داند که با ما آشناست
هوش مصنوعی: دریای عشق ما بیپایان است و هیچکس جز کسی که با ما آشناست، نمیتواند بفهمد که در این دریا غرق شدهایم.
حال ما گر عاشقی پرسد بگو
رند مستی فارغ از هر دو سراست
هوش مصنوعی: اگر عاشقی از حال ما بپرسد، بگو که ما دردی نداریم و در مستی رندانه، از دنیا و آخرت آزاد هستیم.
بینوائی گر گدای کوی اوست
نزد درویشان گدای پادشاست
هوش مصنوعی: هر کس که به فقر و بینوایی دچار است، اگر در جستجوی گنج و ثروت پادشاه باشد، در نظر درویشان و فقرا همانند گدایی است که در کنار پادشاه میگردد.
غیر عشق او حکایاتست و بس
جز هوای او دگر باد صبا است
هوش مصنوعی: جز عشق او هیچ داستانی اهمیت ندارد و غیر از میل به او، دیگر بادهای نیست که ارزش توجه داشته باشد.
درد باید درد باید درد درد
درد دل می کش که درد دل دواست
هوش مصنوعی: انسان باید با درد و رنج خود رو به رو شود، زیرا بیان و کشیدن دردها میتواند باعث تسکین و بهبود آنها گردد.
نعمت الله دُرد دردش نوش کرد
آفرین بر وی که او همدرد ماست
هوش مصنوعی: خوشا به حال کسی که از درد و رنج دیگران آگاه است و به آنها تسلی میدهد، چرا که او نیز خود در آلام مشترک ما شریک است.

شاه نعمتالله ولی