غزل شمارهٔ ۱۵۱۲
آمد به درت جان عزیز از سر یاری
محروم مگردان ز در خویش ز یاری
تنها نه منم سوختهٔ آتش عشقت
بسیار چو من عاشق دل سوخته داری
یک دم نرود عمر که بی یاد تو باشد
امید که ما را تو ز خاطر نگذاری
روزی به سر کوی تو جان را بسپارم
باشد که همان جا تو به خاکم بسپاری
گر جور کنی بر دل بیچارهٔ مسکین
ما را نبود چاره به جز ناله و زاری
ای دل به خرابات فنا خوش گذری کن
شاید که می جام بقا را به کف آری
می در قدح و ساقی ما سید سرمست
ای زاهد مخمور تو آخر به چه کاری
اطلاعات
وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
آمد به درت جان عزیز از سر یاری
محروم مگردان ز در خویش ز یاری
هوش مصنوعی: به در خانهات جان عزیز آمد و از یاری محروم نکن، او را از در خودت دور نکن.
تنها نه منم سوختهٔ آتش عشقت
بسیار چو من عاشق دل سوخته داری
هوش مصنوعی: من تنها نیستم که به خاطر عشق تو دلم سوخته؛ بسیاری مثل من هستند که عاشق شدهاند و دلشان آتش گرفته است.
یک دم نرود عمر که بی یاد تو باشد
امید که ما را تو ز خاطر نگذاری
هوش مصنوعی: هر لحظه از زندگی را نمیگذرانم که یاد تو در ذهنم نباشد. امید دارم که تو هیچگاه از یاد من نروی.
روزی به سر کوی تو جان را بسپارم
باشد که همان جا تو به خاکم بسپاری
هوش مصنوعی: روزی به سر کوی تو جانم را فدای تو میکنم، امید دارم که در همان مکان تو هم مرا به خاک بسپاری.
گر جور کنی بر دل بیچارهٔ مسکین
ما را نبود چاره به جز ناله و زاری
هوش مصنوعی: اگر بر دل بیچاره و بیپناه ما ظلم کنی، چارهای جز ناله و گریه نخواهیم داشت.
ای دل به خرابات فنا خوش گذری کن
شاید که می جام بقا را به کف آری
هوش مصنوعی: ای دل، در خرابههای فنا و زوال به خوشگذرانی بپرداز، شاید بتوانی جام جاودانگی را به دست آوری.
می در قدح و ساقی ما سید سرمست
ای زاهد مخمور تو آخر به چه کاری
هوش مصنوعی: در جام شراب و در کنار ساقی ما که همان آقای سرمست است، ای زاهد مست! تو در نهایت به چه کاری مشغولی؟