غزل شمارهٔ ۱۵۰۱
گذری کن به سوی ما گذری
نظری کن به حال ما نظری
بر در می فروش معتکفیم
خوش مقامی شریف و نیک دری
لیس فی الدار غیره دیار
نیست جز وی در این سرا دگری
آتشی در دل است و جان سوزد
دم گرمم کند از او اثری
رند مستیم و بی خبر ز جهان
که رساند به بی خبر خبری
با من از حور و از بهشت مگو
چه کنم بوستان مختصری
بندهٔ سید خراباتیم
شدم از بندگیش معتبری
غزل شمارهٔ ۱۵۰۰: جان چه باشد گر نباشد عاشق جان پروریغزل شمارهٔ ۱۵۰۲: جز خیال تو درین دیده نگنجد دگری
اطلاعات
وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
گذری کن به سوی ما گذری
نظری کن به حال ما نظری
هوش مصنوعی: به ما نگاهی بینداز و از نزدیک حال و روز ما را نظاره کن.
بر در می فروش معتکفیم
خوش مقامی شریف و نیک دری
هوش مصنوعی: ما در درگاه میفروشی نشستهایم و از مقام شرافتمند و خوب داشتن لذت میبریم.
لیس فی الدار غیره دیار
نیست جز وی در این سرا دگری
هوش مصنوعی: در این خانه تنها اوست و هیچ کس دیگری نیست.
آتشی در دل است و جان سوزد
دم گرمم کند از او اثری
هوش مصنوعی: در دل من آتشی وجود دارد که جانم را میسوزاند و گرمای آن بر من تأثیر میگذارد.
رند مستیم و بی خبر ز جهان
که رساند به بی خبر خبری
هوش مصنوعی: ما شیفتگان مستی هستیم و از واقعیتهای این دنیا بیخبر، چه کسی میتواند خبری به بیخبران برساند؟
با من از حور و از بهشت مگو
چه کنم بوستان مختصری
هوش مصنوعی: با من درباره حور و بهشت صحبت نکن، زیرا من فقط به یک باغ کوچک نیاز دارم.
بندهٔ سید خراباتیم
شدم از بندگیش معتبری
هوش مصنوعی: من به عنوان یک خادم و خدمتگزار در میخانه و محفلهای خالی از آن چه حقیرانهاند، به واسطهٔ بندگی و خدمت به او، اعتبار و ارزش یافتهام.