گنجور

غزل شمارهٔ ۱۴۹۳

هنر از بی هنر چه می پرسی
ذوق عیسی ز خر چه می پرسی
نور خورشید را به او می بین
آفتاب از قمر چه می پرسی
لیس فی الدار غیره دیار
غیر او ای پسر چه می پرسی
لب او بوسه ده شکر آن است
با لبش از شکر چه می پرسی
عشق مست است و عقل مخمور است
خبر از بی خبر چه می پرسی
خیر وشر را به این و آن بگذار
قصهٔ خیر و شر چه می پرسی
نعمت الله بگو چه می گوئی
هست حال این دگر چه می پرسی

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

هنر از بی هنر چه می پرسی
ذوق عیسی ز خر چه می پرسی
هوش مصنوعی: از کسی که هنر ندارد نمی‌توان انتظار هنر داشت، همان‌طور که از یک الاغ نمی‌توان توقع ذوق و احساس داشت.
نور خورشید را به او می بین
آفتاب از قمر چه می پرسی
هوش مصنوعی: به او نور خورشید را نشان بده، چرا از ماه می‌پرسی؟
لیس فی الدار غیره دیار
غیر او ای پسر چه می پرسی
هوش مصنوعی: در این دنیا جز او کسی نیست، ای پسر، پس چرا سوال می‌کنی؟
لب او بوسه ده شکر آن است
با لبش از شکر چه می پرسی
هوش مصنوعی: لب او که بوسه‌ای شیرین دارد، در واقع خود شکر است. پس از او و شکر چه چیزی می‌خواهی بپرسی؟
عشق مست است و عقل مخمور است
خبر از بی خبر چه می پرسی
هوش مصنوعی: عشق حالتی شگفت‌انگیز و بی‌نظیر دارد و عقل در این حالت نمی‌تواند به درستی درک کند. پس از کسی که از این حالت بی‌خبر است، چه انتظاری داری؟
خیر وشر را به این و آن بگذار
قصهٔ خیر و شر چه می پرسی
هوش مصنوعی: نیکی و بدی را به دیگران واگذار کن، چرا که داستان نیکی و بدی چه اهمیتی دارد که سوال بپرسی؟
نعمت الله بگو چه می گوئی
هست حال این دگر چه می پرسی
هوش مصنوعی: ای نعمتی از سوی خدا، بگو چه می‌گویی؟ حال این دیگر را چرا می‌پرسی؟