غزل شمارهٔ ۱۴۷۹
گرچه آب حیات را مانی
در جهان جاودان کجا مانی
ای که گوئی به پادشا مانم
غلطی کرده ای گدا مانی
بر سر پل چه خانه می سازی
زود باشد که بی سرا مانی
ما چنین مست و تو چنان مخمور
که به رندان بزم ما مانی
درد باید که تا دوایابی
درد چون نیست بی دوا مانی
از رفیقی سید عالم
حیف باشد اگر تو وامانی
غزل شمارهٔ ۱۴۷۸: مرنجان جان باقی را برای این تن فانیغزل شمارهٔ ۱۴۸۰: زهی عقل و زهی دانش که تو خود را نمی دانی
اطلاعات
وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
گرچه آب حیات را مانی
در جهان جاودان کجا مانی
هوش مصنوعی: اگرچه تو در جهان به مانند آب حیات جاودانهای، اما بدان که حقیقت این است که در کجا خواهی ماند.
ای که گوئی به پادشا مانم
غلطی کرده ای گدا مانی
هوش مصنوعی: ای کسی که میگویی من مانند پادشاه هستم، تو در اشتباه هستی؛ من در واقع مانند یک گدا هستم.
بر سر پل چه خانه می سازی
زود باشد که بی سرا مانی
هوش مصنوعی: در جایی که هنوز استحکام و دوام وجود ندارد، چرا خانهای میسازی؟ زود ممکن است که بدون سرپناه بمانی.
ما چنین مست و تو چنان مخمور
که به رندان بزم ما مانی
هوش مصنوعی: ما در حالتی هستیم که خیلی شاد و سرمستیم و تو هم به همین اندازه غرق در حالتی دیگری هستی؛ به طوری که نمیتونی در مهمانی ما با دیگران باشی.
درد باید که تا دوایابی
درد چون نیست بی دوا مانی
هوش مصنوعی: برای بهبود و درمان درد، باید آن را احساس کنی؛ زیرا اگر دردی نباشد، درمانی هم وجود نخواهد داشت.
از رفیقی سید عالم
حیف باشد اگر تو وامانی
هوش مصنوعی: اگر تو از من دوری کنی، از رفیقی چون تو که عالم و با فضیلت است، بسیار افسوس خواهد بود.