گنجور

غزل شمارهٔ ۱۴۳۶

به خدا تا ز خود شدم آگاه
بی خدا نیستم دمی والله
گرد کنج خراب می گشتیم
تا به گنجی فرو شدم ناگاه
یوسف جان نازنین تنم
سوی مصر دل آمد از تک چاه
مهر عشقش چو رو نمود به من
گرچه بودم هلال گشتم ماه
نور ظاهر شد و نماند ظلام
گشت فانی غلام و باقی شاه
چون همه اوست غیر او کس نیست
گفته ام لا اله الا الله
لاجرم سید وجود خودم
نعمت اللهم وز خود آگاه

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

به خدا تا ز خود شدم آگاه
بی خدا نیستم دمی والله
هوش مصنوعی: وقتی که به حقیقت وجود خود پی بردم، متوجه شدم که بدون خدا هیچ هستم و حتی یک لحظه هم بدون او نمی‌توانم زندگی کنم.
گرد کنج خراب می گشتیم
تا به گنجی فرو شدم ناگاه
هوش مصنوعی: در گوشه‌ی ویرانه‌ای می‌چرخیدیم تا ناگهان به گنجی ارزشمند رسیدیم.
یوسف جان نازنین تنم
سوی مصر دل آمد از تک چاه
هوش مصنوعی: دل من به یاد یوسف عزیز و نازنینم به سمت مصر پر کشیده است، گویی از عمق چاهی تهی و تاریک آزاد شده‌ام.
مهر عشقش چو رو نمود به من
گرچه بودم هلال گشتم ماه
هوش مصنوعی: وقتی که محبت او به من جلوه کرد، با وجود اینکه مانند هلال بودم، به ماه کامل تبدیل شدم.
نور ظاهر شد و نماند ظلام
گشت فانی غلام و باقی شاه
هوش مصنوعی: نور ظهور کرد و تاریکی از بین رفت، بنده نابود شد و شاهیت باقی ماند.
چون همه اوست غیر او کس نیست
گفته ام لا اله الا الله
هوش مصنوعی: هر چه هست از آن اوست و جز او کسی وجود ندارد، به همین دلیل گفته‌ام که جز خدا هیچ معبودی نیست.
لاجرم سید وجود خودم
نعمت اللهم وز خود آگاه
هوش مصنوعی: بدون شک من خود را به عنوان یک نعمت الهی می‌شناسم و به این واقعیت آگاه هستم.