گنجور

غزل شمارهٔ ۱۴۱۶

خیالش نقش می بندد بهه دیده
چنان نقش و چنین دیده که دیده
دو چشمم روشن است از نور رویش
به مردم می نمایم آن به دیده
خیال عارضش در دیدهٔ ما
بود نقشی بر آبی خوش کشیده
صبا در گلستان می خواند شعرم
شنیده غنچه و جامه دریده
درآمد از درم ساقی سرمست
چنان شاهی مرا مهمان رسیده
دلم آئینه گیتی نمائی است
به لطف خود لطیفش آفریده
فتاده آتشی در نی دگر بار
مگر از سیدم حرفی شنیده

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

خیالش نقش می بندد بهه دیده
چنان نقش و چنین دیده که دیده
هوش مصنوعی: تصویر او در ذهنم همچون نقش زیبا و ماندگاری حک شده است، به طوری که دیدن او برایم همانند نگریستن به یک اثر هنری می‌ماند.
دو چشمم روشن است از نور رویش
به مردم می نمایم آن به دیده
هوش مصنوعی: دو چشمانم به خاطر زیبایی و روشنی صورتش پر از نور و روشنی است، و من این زیبایی را به دیگران نشان می‌دهم.
خیال عارضش در دیدهٔ ما
بود نقشی بر آبی خوش کشیده
هوش مصنوعی: تصور چهره‌ زیبای او در چشمان ما به‌گونه‌ای زیبا و دلنشین نقش بسته است.
صبا در گلستان می خواند شعرم
شنیده غنچه و جامه دریده
هوش مصنوعی: باد صبا در باغ گل می‌خواند و غنچه و لباس آن را شنیده‌اند.
درآمد از درم ساقی سرمست
چنان شاهی مرا مهمان رسیده
هوش مصنوعی: ساقی سرمست به من خبر خوشی آورد، گویی که شاهزاده‌ای مهمان من شده است.
دلم آئینه گیتی نمائی است
به لطف خود لطیفش آفریده
هوش مصنوعی: دل من مانند آینه‌ای است که زیبایی‌های جهان را نشان می‌دهد و این لطافت را به لطف خود خلق کرده است.
فتاده آتشی در نی دگر بار
مگر از سیدم حرفی شنیده
هوش مصنوعی: آتش جدیدی در نی شعله‌ور شده، آیا باز هم از سیدم حرفی شنیده‌ام؟