غزل شمارهٔ ۱۲۹۱
دور شو ای عقل نادانی مکن
با سبک روحان گران جانی مکن
عشقبازی کار بی کاران بود
این چنین کار ار نمی دانی مکن
ای که گوئی دل عمارت می کنم
ما نمی خواهیم ویرانی مکن
چون تو را ایمان به کفر زلف نیست
دعوی دین مسلمانی مکن
در خماری لاف از مستی مزن
بنده ای ، با ما تو سلطانی مکن
دست وادار از سر زلف نگار
خویش پابند پریشانی مکن
نعمت الله یار سرمستان بود
دوستی با وی چو نتوانی مکن
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
دور شو ای عقل نادانی مکن
با سبک روحان گران جانی مکن
هوش مصنوعی: از خودت دور شو ای عقل نادان، با انسانهای با روح و با احساس، درگیر نشو.
عشقبازی کار بی کاران بود
این چنین کار ار نمی دانی مکن
هوش مصنوعی: عشق و عاشقی کار کسانی است که بیکارند. اگر نمیدانی چگونه عاشقانه رفتار کنی، بهتر است اصلاً وارد این کار نشوی.
ای که گوئی دل عمارت می کنم
ما نمی خواهیم ویرانی مکن
هوش مصنوعی: ای کسی که میگویی دل را آباد میکنم، ما نمیخواهیم که تو ویرانی به بار بیاوری.
چون تو را ایمان به کفر زلف نیست
دعوی دین مسلمانی مکن
هوش مصنوعی: اگر به باطل و نیرنگ زلف عشق اعتقاد داری، پس ادعای دینداری نکن.
در خماری لاف از مستی مزن
بنده ای ، با ما تو سلطانی مکن
هوش مصنوعی: در حالت سرمستی، از خوشی و عیش خود زیاد صحبت نکن؛ چون تو در کنار ما، مثل یک بنده هستی و نباید خود را برتر از ما ببینی.
دست وادار از سر زلف نگار
خویش پابند پریشانی مکن
هوش مصنوعی: دستت را از روی موهای زیبا و دلفریب خودت بردار و اجازه نده که باعث به همریختگی و بینظمی شود.
نعمت الله یار سرمستان بود
دوستی با وی چو نتوانی مکن
هوش مصنوعی: خداوند دوستی را برای سرمستان و مستها نعمت قرار داده است؛ پس اگر نمیتوانی با او دوست باشی، بهتر است که از دشمنی پرهیز کنی.