گنجور

شمارهٔ ۷۸

وقت گل، خوبان چو بزم عیش در صحرا نهند
عاشقان را تازه داغی بر دل شیدا نهند
نازنین را عشق ورزیدن نزیبد، جان من
شیرمردانِ بلاکش پا در این غوغا نهند
دیدهٔ نااهل باشد بر چنان رویی دریغ
آه اگر آئینه پیش چشم نابینا نهند
با چنان لب‌های میگون، پای در میخانه نِه
تا ز بیهوشی حریفان سر بجای پا نهند
از ملامت سوخت شاهی، کاین ستمگردوستان
هر که را زخمی رسد، داغیش بر بالا نهند

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.