گنجور

شمارهٔ ۶۸

ما برفتیم و دل آواره در کویت بماند
جان نماند از عشق و در دل حسرت رویت بماند
جان در این طوفان غم بر باد شد، لیکن خوشم
کز تن خاکی غباری بر سر کویت بماند
شمع وار از جمع رندان رفتی و سوزت نرفت
همچو گل دامن کشان بگذشتی و بویت بماند
ما خود از خاک درت رفتیم، لیکن گاهگاه
پرسشی می‌کن دل ما را، که پهلویت بماند
از تن شاهی خیالی هم نماند از غم، ولی
همچنان در دل خیال قد دلجویت بماند

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.