گنجور

شمارهٔ ۶۸

ما برفتیم و دل آواره در کویت بماند
جان نماند از عشق و در دل حسرت رویت بماند
جان در این طوفان غم بر باد شد، لیکن خوشم
کز تن خاکی غباری بر سر کویت بماند
شمع وار از جمع رندان رفتی و سوزت نرفت
همچو گل دامن کشان بگذشتی و بویت بماند
ما خود از خاک درت رفتیم، لیکن گاهگاه
پرسشی می‌کن دل ما را، که پهلویت بماند
از تن شاهی خیالی هم نماند از غم، ولی
همچنان در دل خیال قد دلجویت بماند

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ما برفتیم و دل آواره در کویت بماند
جان نماند از عشق و در دل حسرت رویت بماند
هوش مصنوعی: ما رفتیم و دل‌مان که بی‌نوا است، هنوز در کوی تو مانده است. جان ما که از عشق تو رنج می‌برد، دیگر نمانده؛ ولی حسرت دیدن تو همچنان در دل‌مان باقی است.
جان در این طوفان غم بر باد شد، لیکن خوشم
کز تن خاکی غباری بر سر کویت بماند
هوش مصنوعی: در این طوفان غم، جانم به خطر افتاد، اما خوشحالم که از بدن خاکی‌ام، گردی بر سر کوی تو باقی مانده است.
شمع وار از جمع رندان رفتی و سوزت نرفت
همچو گل دامن کشان بگذشتی و بویت بماند
هوش مصنوعی: تو همچون شمعی که از جمع رندان جدا می‌شود، با اینکه رفتی، گرما و سوز وجودت از بین نرفت. مانند گلی که دامنش را نرم و با احتیاط می‌کشد و از کنار ما می‌گذرد، عطر و بوی تو هنوز در فضا باقی مانده است.
ما خود از خاک درت رفتیم، لیکن گاهگاه
پرسشی می‌کن دل ما را، که پهلویت بماند
هوش مصنوعی: ما خود از خاک درگاه تو برخاستیم، اما گاهی دل ما را می‌پرسد که آیا در کنار تو خواهیم ماند.
از تن شاهی خیالی هم نماند از غم، ولی
همچنان در دل خیال قد دلجویت بماند
هوش مصنوعی: از جسم و جان شاهانه خیالی باقی نمانده است و غم وجودش را فراگرفته، اما در دل هنوز یاد و خیال قد و قامت محبوبش باقی مانده است.